«اگر در زمانی که مولی الموالی(ع) حاکم شد، فکر علوی وجود داشت، حکومت ایشان

 ساقط نمی­شد. لذا برای برقراری حکومت مهدوی بایستی در ابتدا فکر مهدوی بر جامعه

 حاکم شود»


                  سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)

 ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)

جلسه بیست و ششم

نتيجه سهل­انگاري

عن الامام علی‌بن­ابی­طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه): «ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ»[1]. حضرت فرمودند: نتیجه (ثمره : میوه) سهل‌انگاری پشیمانی است امّا نتیجه حزم، یعنی آنچه که انسان آن را محکم بگیرد، باور کند و پی‌گیر آن باشد، سلامت است یعنی سالم ماندن از خساراتی که برای انسان به وجود می‌آید.

ما نباید در کار خود کوتاهی کنیم و وقت را تلف کنیم. حتّي من احساس می‌کنم در هفته گذشته كه مطلبي پیش آمد و نتوانستیم كلاس را برگزار كنيم،  خسرانی وارد شد. لذا باید هميشه بحث را داشته باشیم و آن را جدّی بگیریم[2].

اگر کوتاهی کنیم، نتیجه این سهل‌انگاری و كوتاهي، پشیمانی است يعني بعد­ها پشیمان می‌شویم که چرا آن موقعی که باید کار می‌کردیم، نکردیم.

خطاي فكر

همان­طور كه مستحضريد، ما در ابتداي جلسه يك مقدار از بحث منطق را به صورت مختصر عرض می‌کنيم، به اینجا رسیدیم که مرحوم آیت‌الله مظفّر(اعلي اللّه مقامه الشّريف) در منطق مظفّر بیان فرمودند: فایده علم منطق دور ماندن از خطای در فکر است.

«المنطق آلةٌ قانونیة تَعصِم مُراعاتُها الذِّهنَ عَنِ الخَطَاِ فِی الفِکرِ» در این مورد دو نکته باقي ‌مانده است، يكي اينكه در حقیقت این خطاي در فکر چیست؟

خطای در فکر غير از خود فکر است، در ادبیّات عرب، ما صحبت کردن را یاد نمی‌گیریم و صحبت کردن ذاتی و فطری است. ادبیّات عرب به ما یاد می­دهد که سخنمان صحیح باشد. مثلاً به جای اینکه بگوییم: «می­خواهم بیایم»، نگوییم: «می‌خواهم آمدم». «می‌خواهم» مربوط به آينده است و «آمدم» گذشته. انسان در ادبيّات صحيح سخن گفتن را مي­آموزد.

در باب فکر هم همین‌طور است. فکر یک بحث است و منطق بحثي ديگر كه در حقیقت به انسان یاد می‌دهد خطای فکری نداشته باشد.

در مورد «آلةٌ» هم عرض کردم كه «آلةٌ» ابزاری است که به واسطه آن می‌توانیم کاري را انجام دهیم.

در حقیقت منطق یک سري قوانين عمومي و قواعد کلّی است که انسان با رعایت آن قوانین می‌تواند فکر خود را از خطا دور کند. چون ای بسا فکر انسان هم در مواردي خطا کند.

من یک نکته را در همین ابتدای بحث بگویم كه ممکن است اين نكته در ذهن‌ها انقلابی به وجود بیاورد و حتماً إن‌قلت‌هایی را هم پشت سر خود خواهد آورد و آن این است: اگر مجموعه قوانين منطق به واسطه فکر بشر تدوين شده است، از کجا معلوم بعضی از اين قوانين - اگر نگوییم همه آن­ها - كه به عنوان یک آلت و ابزار برای دور ماندن از خطای فکری تبیین شده است، خودش ناشي از خطای فکری نباشد؟!

چون خود این منطق كه آقایان می‌گویند: ما این را نوشتیم تا فکر بشر از خطا دور بماند، براساس فکر بشر نوشته شده است. حالا از کجا معلوم که او در برداشت، تنظیم و بعد از آن، تبیین این قوانین اشتباه نکرده باشد؟

یعنی ما گاهی به ابزاری دست می‌زنیم که آن ابزار صددرصد براساس فکر بشری است.

شخصي می‌گوید: من این ابزار را در دست تو قرار می‌دهم، از این به بعد با آن­ها حرکت کن تا فکر تو خطا نکند. حال من به این آقا می‌گویم: این ابزاری که به من دادی، چه کسی درست کرده است؟ می‌گوید: من. مي­پرسم: آن را بر چه اساسي درست کردی؟ مي­گويد: براساس فکرم. من از او سؤال می‌کنم که آیا در مرحله نخست فکر تو در ساخت این ابزار مصون از خطا بود؟ ای بسا فکر تو هم در ساخت این ابزار به خطا رفته باشد.

یک دلیل اینکه امکان خطا وجود دارد، این است که نظرات مختلف بيان می‌شود. وقتی نظرات، مختلف است یعنی افکار، مختلف است. كسي می‌گوید: این صادق است و دیگری می‌گوید: خیر، این صادق است.

شايد بگوييد: پس این‌طور که شما بیان می‌کنید، باید منطق را هم ببوسیم و کنار بگذاریم! شما داريد زیرآب علوم را می‌زنید!

مي­گوييم: خیر، این‌طور نیست. بحث ما این است كه تكيه كردن به تمام ابزار منطق خطاست، منتها در برخي از موارد اين­گونه نيست، آن موارد چيست؟  

-به این نکته به عنوان کد دقّت بفرمایید - ما می‌گوییم: علی‌ایّ‌حال ما یک احتمال می‌دهیم که امکان انحراف فکری در ساخت این ابزار وجود داشته باشد امّا اگر اکثریّت آن گروه علمی در منطق - يا در هر علمي از جمله اصول و ... - مطلبی را تبیین کردند كه به صورت یک قانون کلّی جا افتاد، ما هم آن را می‌پذیریم.

ای بسا این قانون کلّی هم خطا باشد و تا زمانی هم همين‌طور پیش می‌رود امّا بعدها یک نفر می­گوید: اصلاً کلّ این قانون خطاست. البته در اين­گونه موارد وقتي یک نفر بخواهد در مقابل آن بایستد - مثل ابن‌سینا یا ملّاصدرا(اعلي اللّه مقامهما الشّريف) که ایستادند ديگر جنگ تن به تن نیست، بلكه جنگ یک نفر با کل است كه امکان دارد اوایل هم هو کنند و ... تا بعدها جا بیافتد.

پس به تمامي اين ابزار هم نمی‌شود دقیقاً تکیه کرد. البته ما ناچار هستیم كه باز با همین ابزار حرکت کنیم.

پس قید «فِی الفکر» که در «عَنِ الخَطأِ فِی الفکر» آمده است، به این خاطر است که ذهن انسان چندین کار انجام می‌دهد و یکی از آن‌ها فکر کردن است. ما بايد در مورد فکر هم به آن کسی که می‌گوید: ما این قوانین را درست کردیم که از خطای فکری دور باشیم، ‌بگوییم شايد در آن زمانی که شما این قانون را درست می‌کردید، اصلاً فكر شما هم در خطا بوده باشد. شما از کجا می‌دانید که این فکر، فکر صحیح است؟

موضوع علم منطق

بحث دیگر موضوع علم منطق است كه در اين جلسه آن را به صورت مختصر بیان مي­کنم و از آن رد مي­شویم تا توضیح آن را در جلسات آينده بدهم.

کلّ موضوع علم منطق، تصوّرات و تصدیقات است. البته مرحوم آیت‌الله مظفر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از کلمه علم شروع می‌کند.

«وجود» و «هستی» از عناوین و الفاظی هستند که معنا و مفهوم ذهنی آن یکی از مطالب بسیار واضح است. تا به شما بگویند: «هستی» و «وجود»، می‌گویید: «هستي» یعنی جهان و «وجود» آن چیزی است که يا آن را می‌بینیم و به عینه معلوم است و يا اگر ديده نمي­شود، آثار آن وجود دارد. مثلاً خدا وجود دارد چون اثر دارد و ما اثر آن را می‌بینیم. پس کمترین مسئله در وجود این است که اثرگذاری آن مشخّص باشد.

لذا معنا و مفهوم ذهنی «وجود»، «هستی» و هرچه که از این نوع الفاظ است، خیلی واضح است امّا معاني بعضی از الفاظ در خفاست و خیلی واضح نیست. وقتي در مورد همین «وجود» می‌گویند: حقیقت وجود چیست؟ می‌گویید: حقیقت آن فرق می‌کند، در مورد حقيقت آن باید کامل توضیح دهیم. می‌گویند: کنه این خلقت چیست؟ می‌گویید: آن یک بحث جدایی است كه باید بنشینیم و به طور مفصّل آن را توضیح دهیم.

لذا بعضی از موارد مثل دنیا، خورشید و ... بديهي است امّا اگر بپرسند: خورشید از چه چيزهايي تشکیل شده و اجزاء آن چیست؟ عامل نوربخشی و گرما‌بخشی آن چیست؟ آیا در آن‌ یک تنور روشن کرده‌اند که گرما می‌دهد؟! آتش آن از چیست؟ آيا دائم در آن هیزم می‌ریزند یا لوله گاز به آن وصل است؟! - یادم می‌آید وقتي در سال 61 منطق تدریس می‌کردم، همین مثال را می‌زدم و می‌گفتم: آیا كسي در خورشید هیزم می‌ریزد؟ -

پس براي بيان کنه قضیه بايد یاری ‌بگیریم، فکر کنیم و تحقیق کنیم. خود اصل خورشید واضح است و نیاز به توضیح ندارد امّا اجزاء آن بحث ديگري است.

 دقّت کنید، من می‌خواهم راجع به موضوع علم منطق صحبت کنم. مرحوم علّامه حاج ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب منظومه این‌طور بیان می‌فرماید:

         مفهومه من اعرف الاشیاءِ                              و الکنهه فی غایة الخفاءِ

مفهوم معلوم است، «اعرف الاشیاء»، واضح است امّا کنه آن «فی غایه الخفا»، یعنی در نهایت خفاست، معلوم نیست و بايد آن را توضیح دهیم.

کلمه علم هم همین‌طور است، يعني از بدیهیّات است. واضح است كه علم در مقابل جهل است. حتّي اگر در کوچه و بازار هم راه بروید و بگویید علم در مقابل چیست؟ همه می‌گویند: جهل.

لذا برای علم و جهل اصلاً نیاز به توضیح نیست. علم معلوم است و جهل هم معلوم است. امّا مصداق و حقیقت علم، مجمل و مبهم است؛ یعنی گاهی علم عنوان حصولی پیدا می‌کند و گاهی هم حضوری است.

می گوید: علم چيست؟ می‌گویید: علم یعنی دانش، می‌گوید: خير، این کنه علم نیست، علم چند نوع است؟ ریز علم چيست و چگونه است؟ می‌گویید: دو نوع است - مثل همان مطالبی که راجع به وجود می‌گوییم - یک علم، علم حصولی است، حصول صورت معلوم نزد عالم و یک علم هم علم حضوری است، که حضور نفس معلوم نزد عالم است.

إن‌شاءالله این دو مورد را در جلسه بعد بيشتر توضیح خواهیم دادید.

******

اتّحاد عاقل و معقول

ما در باب عقل نکاتی را بیان کردیم. در جلسه گذشته گفتیم كه اگر عقل بخواهد خودش را توضیح دهد، اتّحاد عاقل و معقول می‌شود.

اگر کسی می‌تواند، طبق مطلبي که در جلسه قبل عرض کردیم، راجع به اتّحاد عاقل و معقول توضیح دهد.

(- در مثال اين مطلب فرمایشي از پیامبر اسلام(ص) را فرمودید که کسی به جز من علی(ع) را نشناخت. معقول به امیرالمؤمنین(ع) و عاقل به شخص پبامبر(ص) مثال زده شده بود و عاقل و معقول در اينجا یکی شده؛ یعنی هم پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) را شناخت و هم امیرالمؤمنین(ع) به شخصیّت پیامبر(ص) پی بردند و معرفت داشتند. طبق این حدیث، این مطلب برای دیگران امکان‌پذیر نبوده است.)

آن‌وقت در عاقل و معقول چطور است؟

(- : عاقل و معقول دو مقوله هستند که خیلی به هم نزدیک هستند و چیز خارجی وجود ندارد و برای این دو تقریباً یکی شدن است.)

بحمدلله اصل مطلب را متوجّه شدید ولی باید یک مقدار بیشتر توضیح مي­داديد.

وقتی عقل بخواهد از خودش تعریف کند، هم عاقل می‌شود و هم معقول؛ این اتّحاد عاقل و معقول است. یعنی اگر کسی می‌خواهد راجع به عقل صحبت کند، باید در ردیف عقل باشد.

کما اینکه در مورد پروردگار عالم هم همین مثال را می‌زنند. یک نکته بسیار عالی را علّامه حلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بيان مي­كند، ايشان در مورد اينكه چرا اصلاً نمی‌شود ذوالجلال و الاکرام را شناخت؟ می‌فرماید: کسی که می‌خواهد خدا را به طریق «بما هو اللّه» - آن‌طور که خدا هست، نه «بما هو اثره» - بشناسد، باید هم ردیف او باشد؛ یعنی او هم خدا باشد در حالي كه «اللّه أحد».

در مباحث عرض کردیم که قرآن و کلام الهی نازل است. چرا کلام الهی همان کلام الهی نیست؟ دلیل این است: اگر بنا باشد کلام الهی همان کلام الهی باشد، ردیف می‌خواهد. باید یکی مثل خود ذوالجلال و الاکرام وجود داشته باشد و اگر یکی مثل خودش باشد، دیگر «خدا یکی است» معنا نمی‌دهد.

بیان می‌کنند خود عقل باید خودش را تعریف کند. اگر بناست عقل خودش را تعریف کند، یعنی کس ديگری نمی‌تواند عقل را تعریف کند. لذا عقل، هم خودش عاقل است چون می‌داند و خودش از خودش تعریف می‌کند و هم خودش معقول است، چون باید یک کسی باشد که بتواند در رديف همان عقل راجع به او صحبت کند كه این اتّحاد عاقل و معقول است.

آن تمثیلی هم که زدیم، گفتیم: چون پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و مولی‌الموالی(صلوات اللّه و سلامه عليه) یکی هستند، نفس واحده و شجره واحده هستند، اين­گونه بيان شده است. در روایت هم بیان می‌شود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى»[3] ما از یک درخت هستیم و سایر مردم از درخت‌های گوناگون هستند. لذا خود مولی‌الموالی(صلوات اللّه و سلامه عليه)، پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) می‌شود و خود پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم)، مولی‌الموالی(صلوات اللّه و سلامه عليه) می‌شود. پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) از مولی‌الموالی(صلوات اللّه و سلامه عليه) تعریف می‌کند و مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه عليه)، پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) را تعریف می‌کند؛ يعني یکی هستند و هیچ کس دیگر هم نمی‌تواند این‌ها را بشناسد، چون هیچ کس ردیف آن‌ها نیست. در واقع هر کس هم بشناسد، شناخت او نسبی است؛ یعنی تنها به اندازه خودش می‌فهمد.

راجع به شناخت ذوالجلال و الاکرام هم بيان مي­شود كه او را می‌شناسند امّا «عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعرِفَتِهِ»[4]، عقل از شناخت کنه معرفت او عاجز است. نمی‌گوید: «عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ مَعرِفَتِهِ»، يعني شناخت وجود دارد امّا اين شناخت نسبی است و عقول از حقیقت معرفت و آن کنه و مطلب اصلی او عاجز هستند.

وقتی بیان می‌شود: «عَجَزَتِ الْعُقُولُ» یعنی پیامبر هم که صاحب عقل است، از شناخت باري­تعالي عاجز است و واقعیّت هم همین است. شايد بگويند: به پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) اهانت نکنید، یعنی پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم)، خدا را نمی‌شناسد؟! بله، درست است، حتّي پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) هم خدا را آن‌گونه که خدا، خدا است، نمی‌شناسد؛ يعني هیچ‌کس نمی‌شناسد.

چون اگر فرض شود خدا آن‌طور که خدا، خدا است، شناخته شود؛ یعنی بايد كسي مثل او و ردیف او باشد، درحالی‌که خالق فقط یک نفر است - البته «نفر» را هم ما می‌گوییم و الّا این‌گونه نیست. چون بشر در این هم می‌ماند، می‌گوید: یک نفر است و الّا ذات احدیّت که نفر و ... ندارد - و مابقی مخلوق هستند. درست است که درجات مخلوقين با هم متفاوت است، یکی اشرف انبیاء است و ... امّا هرچه که هستند، بالاخره مخلوق هستند و اگر بتوانند کنه معرفت خالق را بفهمند، ديگر مخلوق نيستند، خالق می‌شوند.

لذا به همين دلیل است که به ما می‌گویند: در كُنه و ذات خداوند فکر نکنید، چون دیوانه می‌شوید و اين واقعیّتی است، یعنی اگر بشر یک «دو دوتا، چهار تا کند»، می‌فهمد كه این درست است، چون ما مخلوق هستیم. من بارها عرض کردم كه این نکته خیلی خوب و کد اصلی را همیشه مدّنظر بگيريد و براساس آن حرکت کنید: خالق فاعل است و مخلوق مفعول است و ما مخلوق يعني فعل فاعل هستیم. پس مخلوق محدود است، يعني حدّی دارد در حالي كه خالق لایتناهی است و حدّ و نهایتی ندارد.

شما هرچقدر هم بگویید: گستره فکری من بسيار زياد است، عالم را در یک لحظه می‌بینم، کهکشان‌ها را در یک لحظه می‌بینم، تفکّر من نسبت به خلقت اين­چنين است و ...، باز محدود هستيد؛ ذات احدیّت به عنوان خالق از مواردي اطلّاعات دارد كه شما ندارید و دلیل آن هم این است که شما محدود هستيد و او لایتناهی است.

لذا در باب عقل، عاقل و معقول سؤالی پیش مي­آيد كه چطور در عالم اتّحاد عاقل و معقول موجود است؟ سعي بنده بر اين است كه این‌ها را به زبان ساده بیان می‌کنم وإلّا بزرگان ما درباره اتّحاد عاقل و معقول کتاب­ها­ نوشته‌اند. امّا به فضل الهی «هذا من فضل ربی» سعي مي­كنم آن را مختصر و روان می‌کنم، البته من نوار هستم و آنچه را كه ضبط كردم، دارم تحویل می‌دهم و آن این است: قضیه خود عقل بما هو عقل عند الانسان معلوم و مشهود نیست.

در اينجا اين سؤال مطرح مي­شود كه پس این تعاریف مختلفی که ملّاصدرا، شیخ طوسی(اعلي اللّه مقامهما الشّريف)، کانت و دیگران بیان کردند، چیست؟

آن‌ها تعاریف نسبی نسبت به عقل است و ما تعریف حقیقی راجع به عقل نداریم و داریم! يعني عندالانسان نداریم و عندالله تبارک و تعالی داریم.

آن‌چه که ذوالجلال و الاکرام كليد آن را براي معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) می‌زند، به او می‌گوید و او متوجّه می‌شود و همه مسائل را تبیین می‌کند، تعریف عقل است. البته باز هم آن‌چه که معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) راجع به عقل تعریف مي­کند، نازله است چون معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) هم باید با یک زبانی صحبت کند که مردم بفهمند، گرچه عقل بسيار باعظمت است.

من بعدها روایاتی را که معصومین(عليهم صلوات المصّلين) در مورد عقل بیان کردند، می‌گویم. برای بعضی‌ها شبهه‌ای پیش آمده که چرا کانت یک بار یک حرف مي­زند و بار دیگر حرف دیگر؟ من از معصومین(عليهم صلوات المصّلين) روایاتي می‌آورم که گاهی تعاریف اين حضرات هم به صورت ظاهر با هم ضدّ و نقیض است. در صورتي كه بشر می‌تواند ضدّ و نقیض حرف بزند امّا معصومین(عليهم صلوات المصّلين) اين­گونه نيستند امّا صورت ظاهر كلام آن­ها در برخي موارد ضدّ و نقیض است كه إن‌شاءالله روایاتي را راجع به بحث عقل بیان مي­کنم تا متوجّه شويد.

البته آن چیزی که حضرات معصومین(عليهم صلوات المصّلين) راجع به عقل گفتند نازله است، نه حقیقت العقل. ما قائل به این هستیم که چون معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) عقل کل هست - نسبت به انسان‌ها عقل کل است، نه نسبت به خداوند - اگر بخواهد تعریفي را که خودش از عقل دارد بگوید: 1- یا نمی‌تواند، 2- یا نمی‌توانیم.

«نمی‌تواند» یعنی چه؟ يعني نمی‌تواند آن‌قدر پایین بیاورد که من و شما متوجّه بشویم چون حقیقت عقل یک مسئله با عظمتي است.

«نمی‌توانیم» يعني چه؟ يعني اگر بنا باشد ما عقلي را که معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) می‌گوید بفهمیم، باید هم ردیف او باشیم و ما هم­ردیف عقل کل نیستیم و پایین هستیم، پس حرف و فرمایش او را درک نمی‌کنیم.

لذا دليل اينكه گاهی گیج می‌زنیم و قاطی می‌کنیم، این است که او عقل کل است و اگر عقل کل بخواهد راجع به عقل سخن بگوید باید کسی را هم­ردیف خود یعنی عقل کل پیدا کند و اگر کسی عقل کل بود، ديگر چه نیازي به تعریف عقل کل برای عقل کل است؟!

او عقل کل است و من هم عقل کل، هم­زبان هم هستیم و می‌فهمیم چه می‌گوییم. پس دیگر نیازی نیست كه او برای من تعریف کند که عقل این‌گونه است.

امّا اگر من عقل کل نیستم و او می‌خواهد عقل کل را تعریف کند، چگونه تعریف کند؟ من که نمی‌دانم عقل چیست و اگر هم عقلي دارم جزئی است، چه چيزي را باید برای من تعریف کند؟ لذا او همان جزئی را که در وجود مقابل می‌بیند، تعریف می‌کند.

لذا تمام تعاريف عقل، حقیقت عقل نیست، چون معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) باید حدّ من و شما را ببیند و بعد تعريف كند. این را بالصّراحه می‌گویم تا انقلابی به پا شود: هر تعريفي كه معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) ارائه کرده حقیقت عقل نیست بلکه تعريف پایین‌ترین مراتب عقل است يعني درحقيقت این جزء العقل موجود عند الانسان را تعریف کرده است.

پس معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) هم راجع به عقل کامل صحبت نکرده است. چون باید یک کسی در حدّ معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) باشد تا بفهمد. در حالي كه بشر اين حدّ و اندازه را پیدا نکرده است. او در بشر نگاه کرده و دیده كه بشر جزئی از عقل را دارد، لذا مجبور است كه بگوید عقل این است و منظور او اين است كه این عقلی که در تو وجود دارد این است، نه اينكه حقیقت­العقل اين باشد.

اینجاست که ما می‌گوییم اگر خود عقل بخواهد خودش را تعریف کند و بگوید من کیستم، هیچ کس در عالم نمی‌فهمد كه عقل چیست، چون اتّحاد عاقل و معقول به وجود مي­آيد. يعني خودش از خودش می‌گوید و هیچ‌کس هم در عالم چیزی نمی‌فهمد.

در مقابل آن جهل هم همین‌طور است، مثل یک کسی که دیوانه باشد و حرفی بزند كه هیچ‌کس نفهمد. مردم به چنين کسی كه حرفی می‌زند و هيچ­كس نمی‌فهمد، می‌گویند: دیوانه.

پس اتّحاد عاقل و معقول اين است و آخر آن به اينجا می‌رسد که بشر نمی‌تواند عقل را به حقیقت درک کند.

حالا با توجّه به این مسئله، چه کسی می‌تواند امام زمان(علیه الصّلوة و السّلام و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) را بفهمد و بشناسد؟ هیچ‌کس. چرا؟ چون باید به اندازه او باشیم تا او را بفهمیم.

بررسي طول عمر حضرت

حالا در مورد عمر حضرت صحبت مي­كنيم. اخیراً مطالبي در اين مورد می‌گویند كه قبلاً هم گفته­اند و به آیاتي در اين زمينه اشاره کردند و می‌گویند: مثلاً از لحاظ تجربي بگویید که امام زمان(علیه الصّلوة و السّلام و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) طول عمر دارد. الان در مثال‌های علمی که می‌زنند این را می‌گویند.

حال سؤالي مطرح مي­شود كه آیا به تجربه بیان کردن که بعضی اسم آن را عقل می‌گذارند، اصلاً عقل است؟ خیر، عقل نیست.

مثلاً آن­ها می‌گویند: وقتي آب را در حالت بخار و در دماي خاصّي نگاه می‌دارند كه بخار بر آن حائل می‌شود، آبی که بناست اگر راکد بماند، بو بگیرد و تبدیل به لجن‌زار ‌شود - یعنی عنصرهای اصلی آن می‌میرند - همان حالت و خواص خود را نگاه می‌دارد.

یا مثلاً شیر مدّت زمان كوتاهي براي نگه­داري دارد امّا با افزودنی‌هاي خاصّي مدّت نگه­داري آن را بسيار زياد مي­كنند[5]. امروزه به اين شیرهاي پاکتی‌ مواد افزودنی می‌زنند و می‌گویند: تا شش ماه هم قابل استفاده است.

با بيان این­گونه مسائل تجربی می‌گویند: بشر هم می‌تواند عمر طولاني داشته باشد و متأسّفانه این‌ها را به عنوان مباحث عقلانی تبیین کردند در حالي كه این‌ها مباحث علمی تجربی است.

بررسي وجود اصل امامت

پس به اين نتيجه رسيديم كه با عقل نمی‌شود امام را شناخت. پس با چه باید بشناسیم؟ ما می‌گوییم امام را باید با اثرات وجود و با نظم موجود در بدن شناخت.

یک مثال می‌زنم، هر وجودی یک امام دارد[6] و از لحاظ علمی ثابت شده است که تمام فرماندهی وجود انسان با مغز است. مثلاً وقتي شما می‌ترسید و ناگهان به عقب می‌پرید؛ یعنی مغزتان به سلول‌ها فرمان می‌دهد و بدن شما ناخودآگاه به عقب می‌رود. يا مثلاً اینکه شما مزّه­اي را می‌چشید، از طرف مغز است. اگر به سلول‌ها ضربه بزنید، ديگر طعم يا بو را متوجّه نمی‌شويد. همه این‌ها به فرمان مغز انجام مي­گيرد. پس یک فرماندهی در وجود انسان هست كه آن هم مغز است.

بعد می‌گویید: بالاخره باید یک نفر برای نظم در خانواده حرف آخر را بزند. بعد مثال‌های دیگر در جامعه می‌زنید، مي­گوييد: مثلاً در مدرسه یک ناظم وجود دارد، یک مدیر هست و ... .

اين مطلب بحثي است كه معلوم و واضح است، البته   مولی‌الموالی(صلوات اللّه و سلامه عليه) اين مطلب را جلوتر بيان فرمودند، ايشان فرمودند: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[7] بشر ناچار است یک فرماندار یا حاکمی داشته باشد، حال می‌خواهد برّ باشد یا فاجر.

اگر حاکم وجود نداشته باشد اوضاع به هم می‌ریزد، بل بشو و شیر تو شیر می‌شود. ديگر جامعه امنیّت ندارد و هر کس بخواهد اسلحه به دست می‌گیرد و فردي را می‌کشد، غارت می‌کند و ... . پس باید یک حاکم و یک قوای نظامی در جامعه وجود داشته باشد.

در بدن هم همین‌طور است، برای سلول‌های بدن یک قوای دفاعی وجود دارد که اگر آن قوای دفاعی از بین برود، سلول­ها تخریب می‌شوند و بعد آرام آرام خدای ناکرده سرطان به وجود می‌آید و آن عضو از بین می‌رود.

این فرمانده مغز است که به آن‌ها دستور می‌دهد كه الان حرکت کنید و اين ميكروبي را كه آمده از بين ببريد. در بحث بافت­شناسي در پزشکی بيان مي­شود: اگر میکروب خودش را شبیه سلول‌های يكي از اعضای بدن کند، آن را اشتباه می‌گیرند و در مقابل آن حالت تدافعی نخواهند داشت و او آرام آرام آن‌ها را می‌خورد، یعنی نفوذی است - همان چیزی که در بحث دشمن­شناسي داریم، در بدن هم همین‌طور است - و بعد تبدیل به سرطان می‌شود و وجود او را فرامی‌گیرد. اگر زود متوجّه شوند، باید آن عضو را قطع کنند چون دیگر به درد نمی‌خورد ولي اگر به موقع نفهمیدند، تمام وجود را از جمله مغز را فرامی‌گیرد و دیگر تمام است، یعنی بر وجود حاکم مي­شود.

درمملکت هم همین‌طور است، آنجا هم یک قوای انتظامی می‌خواهد تا نظم را برقرار کنند، پس «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ» بشر به هر حال امیر می‌خواهد.

بعد می‌گویید حالا اسلام هم حاکم می‌خواهد - دقّت کنید، من فعلاً این‌ها را یکی یکی و سطحی بيان مي­كنم تا بعداً عمقی بحث كنيم - چون اسلام می‌گوید: من می‌خواهم هم دنیای شما را تأمین کنم و هم آخرت شما را، ما هم برای دنیا آمديم و هم آخرت. مؤمنین هم وقتی دست به دعا برمی‌دارند، می‌گویند: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[8].

همان­طور كه مي­بينيم روش پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) هم اين بود كه حکومت تشکیل دادند. بعضی‌ها این‌ها را از باب عقل حساب می‌کنند و می‌گویند: این‌ها عقلانی است در صورتي كه این‌ها تجربی است.

پس معلوم است که باید حاکم وجود داشته باشد. حال چه کسی باید حاکم باشد؟ طبیعی است خود قرآن می‌گوید: «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[9]، کسی به این قرآن دست‌ پیدا نمی‌کند - «مسح» به معناي دست کشیدن است و «مس» به عنوان دست‌یابی است - مگر مطهّرون.

حال قرآن چه کسانی را مطهّرون می‌گوید؟ «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[10] می‌فرماید مطهّرون این‌ها هستند. پس این‌ها باید حاکم باشند.

لذا انسان از لحاظ تفکّر ظاهری  در قرآن و با بررسی آیات به اين مطلب مي­رسد - البته باز هم به این عقل می‌گویند در حالي كه تفکّر است -

از طرف ديگر ما قول پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) را به عنوان صاحب این دین می‌بینیم که فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[11]. عدّه­اي می‌گویند: ايشان خواستند بگويند كه هر که من را دوست دارد، علي(صلوات اللّه و سلامه عليه) را هم دوست بدارد.

ما می‌گوییم: از لحاظ ظاهری - البته اسم عقل هم به آن می‌دهیم و می‌گوییم از لحاظ عقلایی - نمی‌شود پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) تمام مردمی را که داشتند به این طرف و آن طرف می‌رفتند، جمع كنند و حتّی به آن‌هایی که رفتند بگویند برگردند، بر روی جهاز شتر بروند و بگویند: صدای من به همه مي­رسد؟ و به اذن‌الله صدای پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) به تمام این چند هزار نفر كه سه، چهار راه هم وجود داشت و هر کس بنا بود از یک راهی برود، برسد، بعد خطبه‌ای طولانی، قرّاء و عالی بخوانند (خطبه غدیر) و بگویند: حالا كه من این‌قدر شما را معطّل کردم و خطبه‌ام را خواندم، فقط می‌خواهم بگویم: هر کس من را دوست دارد، علی(صلوات اللّه و سلامه عليه) را هم دوست بدارد! معلوم است كه قصد ايشان اين بوده كه اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) حاکم شوند.

در ضمن هم ما و هم کسانی که قائل به این بودند که حاکمیّت نباید از طریق پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) باشد، می‌گویيم كه پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فرموده است: «مثل من مثل عیسی(علي نبيّنا و آله و عليه الصّلاة و السّلام) است و من دوازده جانشین برای شما تعیین می‌کنم». حضرت یکی یکی اسم‌ها را بيان مي­كند و حتّی وهابیّت هم نمی‌تواند این را انکار کند. پس اصل امامت معلوم شد.

بررسي وجود امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف)  

حالا باز از کجا بدانیم كه امام زمان(صلوات اللّه و سلامه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) وجود دارد؟ یک عدّه می‌گویند: او زنده است امّا عدّه­اي ديگر می‌گویند: نه، هنوز متولّد نشده، اصلش هست امّا آن امام دوازدهمی که شما می‌گویید هنوز نیامده است.

دلیل زنده بودن چیست؟ می‌گوییم شما بالاخره تا امام حسن عسگری(صلوات اللّه و سلامه عليه) را قبول دارید که آ‌ن‌ها امام هستند، از لحاظ علوم تجربی هم بيان مي­شود كه امكان چنين طول عمري وجود دارد و .... . - گرچه بعضی امامت و خلافت را جدا می‌کنند و می‌گویند: امامت چیز دیگری است و خلافت چیز دیگری -

آن‌وقت این‌ها را در یک پرده‌ای به نام عقل تبیین می‌کنند ولی این­ها عقلانی نیست که إن‌شاءالله بیشتر توضیح خواهیم داد.

پس بحث عقل و علم و تفکّر و ... متفاوت است و این‌ها مطالبی است که نمی‌شود آن­ها را به اين عنوان بیان کرد منتها به این‌ها پرده‌های عقلانی می‌دهند و اين­گونه تبیین می‌کنند.

حالا إن‌شاءالله ما خواهيم گفت که عقلا در اين موارد چه چیزي را بيان می‌کنند. البته من باز هم مي­گويم، فردا کسی نیاید ما را متّهم کند و بگوید: معلوم است که هیچ‌کس در عالم عقل ندارد - اگر این‌طور بگوییم اول متّهم در عالم خودمان هستیم و به ما می‌گویند: او که خود گفته ما عقل نداریم، به حرف او نمی‌شود اعتماد کرد، کسی را بياوريد که عقل دارد ما عرض کردیم كه می‌تواند شاخه‌هایی از عقل یا عقل نسبی باشد. ولی به شجاعت هم عرض می‌کنم که عقل بما هو عقل در باب انسان نیست إلّا معصوم(عليه الصّلاة و السّلام) که گفتیم آن هم اگر بخواهد بیان شود باید ردیف داشته باشد، پس نیست.

إن‌شاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد. به قول یکی از دوستان، یک ساعت این مباحث به اندازه چندین ساعت است - البته چون مطالب من نیست و من نوار هستم مي­گويم كه واقعاً حرف درستی است -  چون اين مباحث علمی است، بايد در آن تأمّل شود، یک وقت شما صحبت تاریخی می‌كنید و خیلی نیاز به تفکّر در آن نیست امّا لازمه مباحث علمی این است که مباحثه شود و تا مباحثه نشود، خیلی از مطالب برای شما معلوم نمی‌شود.

یکی از دوستان بیان مي­كرد که من چندی پیش كه داشتم اوایل بحث عقل را می‌خواندم، با اينكه قبلاً هم خوانده بودم منتها نکته جدیدی دیدم. طبیعی است که انسان هرچه بیشتر مطالعه و مباحثه کند، مطالب را بیشتر می‌فهمد و إن‌شاءالله مسائل برای او معلوم و مشهود خواهد شد.

خدایا! به حقّ اولیاء و انبیائت و به خصّیصین درگاهت قسمت می‌دهیم به ما عقل سلیم[12] مرحمت فرما.

عواقب امورمان را ختم به خیر بگردان.

عقل کل به فریادمان برسان.

ما را جزء سربازان آن عقل کل قرار بده.

ای قادر متعال! ظهور عقل کل را در عمر ناقابل ما قرار بده.

نائب و سپه‌سالارش را محافظت بفرما.


[1] نهج‌البلاغه، حکمت: 181

[2] همان­طور كه عرض کردم مباحثه را هم فراموش نكنيد و اگر سؤالي برايتان پيش آمد، سؤال‌های خود را بیان بفرمایید.

اگر سؤالات اختصاصی بود و براي برخي از عزیزان كه در مراحل بالاي علمی هستند و الحمدلله مطالب را می‌دانند، شبهه‌ای پیش آمد که نتوانیم عمومی بیان کنیم، جواب­هاي آن­ها را به صورت خصوصي عرض می‌کنیم. امکان دارد مطلب در ابتدا با زبان الکن ما جا نیافتد امّا وقتی تأمّل شود و ما هم توضیحات بیشتری بدهیم، در مورد اينكه مثلاً تصوّر می­كردند این دو مقوله عنوان شده اصلاً با هم مطابقت ندارند، متوجّه خواهند شد كه تطابق كاملي وجود دارد.

 البته آن‌ دسته از سؤالات را که عمومی‌ و در همین حدّی است که فعلاً در باب عقل پیش رفتیم، إن‌شاءالله عرض خواهم کرد.

گرچه ما عرض کردیم كه در اینجا نمی‌خواهیم مباحث فلسفی را که راجع به عقل داریم بیان کنیم و در مورد عقل آن‌گونه که عقل بما هو عقل است بحث کنیم، بلکه بحث ما تنها یک مقدّمه‌ است تا بدانيم آیا از لحاظ عقلانی می‌توانیم وجود مقدّس امام را بشناسیم یا خير؟

[3] بحارالأنوار، ج: 99، ص: 106، باب: 7

[4] بحارالأنوار، ج: 91، ص: 150، باب: 32

[5] هر چند شير از زماني كه دوشیده مي­شود، نهایت مصرف آن 12 ساعت است. البته ابوعلی سینا(اعلي اللّه مقامه الشّريف) در کتاب قانون خود بیشتر از 6 ساعت را سفارش نمی‌کند و می‌گوید: شیر بعد از 6 ساعت تمام خواص خود را از دست می‌دهد و حتّي سم تولید می‌کند.

[6] البته ما باز هم راجع به عقل بحث داریم امّا چون دوستان بیان کردند که وقتی شما بحث عقل را می‌گویید، اگر همان جا هم راجع به امام زمان(علیه الصّلوة و السّلام و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) تمثیل بزنید بحث بهتر جا مي­افتد، لذا با اينكه من می‌خواستم ابتدا مباحث عقلانی را بگویم و بعد یکی یکی آن­ها را تطبيق دهم، امّا چون دیدم فرمایش آن­ها واقعاً متین است و اثرگذاری بحث بیشتر خواهد بود، در خلال مباحث عقل به شناخت امام هم مي­پردازم.

[7] نهج‌البلاغه، خطبه: 40، ص: 82

[8] بقره/ 201

[9] واقعه/ 79

[10] احزاب/ 33

[11] اصول کافی، ج: 1، ص: 286

[12] ببینید ما در باب دعا هم عقل سلیم داریم، عقل سلیم با عقل کامل متفاوت است که حالا این را هم بیان می‌کنم. یعنی اگر شما عقل جزئی هم داری، اینکه آن هم سالم باشد خیلی مهم است، چون عقل باید سالم باشد.