سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت الله قرهی - جلسه بیست و دوم
«اگر در زمانی که مولی الموالی(ع) حاکم شد، فکر علوی وجود داشت، حکومت ایشان
ساقط نمیشد. لذا برای برقراری حکومت مهدوی بایستی در ابتدا فکر مهدوی بر جامعه
حاکم شود»
سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)
ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و دوم
موضوع : عقل
اولاً نكتهاي را عرض كنم كه نشستن در خود همين جلسات ولو انسان كلمهاي را از بزرگانمان كه تبيين كردند وما هم آنها را عرض ميكنيم، ياد بگيريم كه عامل رشد و پرورش فكر و روحمان و علممان شود، اين غنيمت است.
اين را بهترين نعمت براي خودتان بدانيد، نه از اين باب كه زيد ميگويد يا عمر ميگويد، به زيد و عمر آن كار نداشته باشيد، اين لطف خداست به هر كسي كه در مباني علمي، آن هم اين نوع مباني علمي كه راجع به شناخت وجود آقا هست و بحث مهدويت شركت ميكنيد.
و پس از مدّتي شما خودتان را محك بزنيد، يعني يك سال ديگر ببينيد آن چنان بار علمي شما بالاست كه قبل را كه نگاه ميكنيد و حالمان را كه نگاه ميكنيم، ميبينيم انصافاً متفاوت است. بايد انسان ديگر آنجا پناه به خدا ببرد كه غرّه نشود و از همين الان هم بخواهد.
خلاصه اينها را غنيمت بشماريد، همه مطالب فرعي باشد. گاهي معالأسف همه مطالب براي ما اصلي ميشود و مطالب علمي و مباحثي مثل اين فرعي ميشود. يعني اگر يك موقعي وقت كردم، ميآيم، اگر كار ديگري داشتم نميآيم، آن را اهميّت ميدهم. اين دلالت بر متوجّه نشدن است و معرفت نداشتن به مباحث علمي است.
علم يك مطلب بسيار عالي است، انسان نبايد علم را فداي و فناي مطالب ديگر بكند. برعكس بايد مطالب ديگر را.
آيتالله العظمي بروجردي حالشان خيلي خوب نبود، بيان كردند برف هم ميآمد، ايشان هم سوار درشكه ميكردند. با اينكه آن موقع ماشين هم آمده بود ولي خوب ايشان همان طبق عادتشان. گفتند: آقا حالتان خوب نيست، وضعيّت هم اينطوري است، يك عدّه هم كه ميآيند خوب آن كساني هستند كه خودشان ديگر از مجتهدين عظيمالشّأن هستند يا ديگر آنقدر در كبر سن هستند، نميتوانند شايد يك چند تا جواني باشند، فرموده بودند: يك نفر هم كه متوجّه شود براي من بس است.
ايشان به علم نه نميگفت، به مريضي نه ميگفت، امّا به علم نه نميگفت. به مريضي ميگفت: آمدي آمده باشي، من با تو كار ندارم، امّا علم.
خوب است انسان اينطور شود، عاشق علم شود. عاشق مباحث علمي باشد. اينها نكات مهمّي است امّا ما متأسّفانه بعضي از مواقع جدّي نميگيريم مباحث را و من يكي از ناراحتيهايي كه دارم و بعضي مواقع دوستاني را ميبينم كه اينطور كم و بيش گاهي ميآيند، انصافاً هم ناراحت ميشوم از اينكه چرا متوجّه نيستند، هم اينكه احساس ميكنم خودشان اهانت به علم هم ميكنند و در اينجا واقعاً بايد به خانمها كه در زمنيه معمولاً ثابتقدم هستند تبريك گفت و اين لطف خداست.
علي ايّ حال شما در هر مبحث علمي كه وارد شديد، سعي كنيد جديّت به مطلب دهيد و مطالب را داشته باشيد.
من ابتدا چند سؤال را مطرح كنم چون ميترسم باز مبحث طول بكشد و بعد اصل سؤالها از بين برود، چون حالا بحمدلله و المنّه هر هفته شده، اين سؤالها را جواب دهم و طوري نشود كه جواب اين سؤالها داده نشود.
1. سؤالي فرمودند كه شما فرموديد: زشتي و زيبايي در جوامع مختلف متفاوت است، در حالي كه اكثر مصاديق زشتي و زيبايي در دنيا مشترك هست، مثل حسن عدل، نيكي و انساندوستي و ... . لذا به نظر ميرسد عقل باعث تشخيص خوبيها و بديها در مصاديق مشترك هست، آيا اينطور نيست؟
بله، اتّفاقاً در مصاديقي كه مصاديق مشترك هست، وجود دارد. منتهاي امر بعضي از مطالب عرض كرديم در جايي به عنوان نيكي حساب ميشود و بعضي جاها نيكي محسوب نميشود.
شنيدم كه كسي ميگفت وقتي يكي از خانمهاي اروپايي آمده بود، تصوّر ميكرد كه در ايران خانمها با چادر ميخوابند. چون اينها را هميشه اينطوري ميديد، فكر ميكرد خانمها حتّي خوابشان هم با چادر است، ميگفت: اين بيچارهها چطوري ميتوانند تحمّل كنند در خانه و ...؟! خوب نميدانست. فلذا اصل اين قضيه را زشت ميدانست و به اين عنوان ميدانست كه مردها يك عدّه زورگو، يك عدّه كساني كه عصر حجر هستند و هر چه كه دلشان بخواهد انجام ميدهند. وقتي آمده بود، ديده بود نه خانمها مشغول به كارهاي مديريتي، بعضي از مطالب، مدارس هست، دبيرستانها، دانشگاهها خانمها هستند، متعجّب شده بود. خوب گاهي اينطور است.
از آن طرف بعضي مواقع ميبيني اصل قضيه را زشت ميدانند، ميگويند: اصلاً ما بودن در چادر را زشت ميدانيم يا مثلاً زشتيهايي كه ما زشت ميدانيم، آنها حسن ميدانند. اينكه كسي مثلاً گرچه همه اروپا هم اينطور نيستند، يعني بيرون در مقابل كارشان اينطور نيستند. بزك كردن يا مطالب را ما براي نامحرم زشت ميدانيم و بد ميدانيم امّا آنها اشكالي نميبينند.
ما كلّاً مشروب را حرام ميدانيم و زشت ميدانيم، آنها يك مقدارش را به طوري كه مثلاً بيخود نشوي، بعضي از آنها حتّي در پذيراييهايشان خوب ميدانند و قس علي هذا، زشتيهايي كه خوب جلوه داده ميشود و خوبيهايي كه زشتي جلوه داده ميشود، اين هست.
و اتّفاقاً ملاك ما همين است، ملاك ما آن مطلب است كه در تشخيص خوبيها و بديها چه هست. همه نيكي به انسانها را خوب ميدانند، بله، قبول امّا از آن طرف الان صورت ظاهر يك عدّه هم ميآيند به عنوان حمايت از اسرائيل ميگويند، اينها هم انسان هستند در حالي كه ما ميدانيم اگر كسي به آنها اجازه دهد، آنها نهايت شرارت هستند. خوب قرآن ميفرمايد: شرور بايد از بين برود، موذي بايد از بين برود.
من اين را بگويم خيلي جالب است، اين را بگويم شايد اصلاً كسي نشنيده باشد آن هم از چه كسي؟ از آيتالله آميرزا جواد آقاي تبريزي، آن مرجع بزرگوار، ايشان با آن لهجه شيرين تركي خود خيلي هم غليظ بود، يك مرتبهاي بيان فرمودند. يك كسي سؤال كرد با شوخي و مزاح گفت: آقا! شما نظرتان راجع به اسرائيل چيست؟ شما هم يك چيزي گوييدف نميگوييد. گفت با همان لهجه، با همان حالت، گفت: «اُقتُلِ المُوذي قَبلَ أَن يُوذِي». گفت: اينها بايد كشته شوند، گفت: اين مصداق اين «اُقتُلِ المُوذي» هستند، ما «اُقتُلِ المُوذي» را راجع به حيواناتي كه مثلاً چه هستند ميگوييم، ميگوييم مثلاً پشهاي كه ميزند. ايشان با همان حالت فرمود: اينها موذي هستند، بكشيد آنها را قبل از اينكه اذيّت كنند، يعني مصداق را آورد روي اين قضيه. از هر حيوان اذيّت كنندهاي اذيّت كنندهتر هستند، واقعاً هم همينطور است. خيلي نكته جالبي ايشان بيان فرمود. ديگر از هر حيوان اذيّت كنندهاي اينها اذيّت كنندهتر هستند. خوب آنها مثلاً اينطوري. امّا در مقابل حالا اينها دارند فلسطينيها را ميكشند.
بالاخره خوبي و بديها اصلش درست است، ما چيز ديگري عرض كرديم، گفتيم: خوبيها را چيز ديگري جلوه ميدهند و زشتيها را چيز ديگري جلوه ميدهند. توجّه ميفرماييد، اين در باب امر به معروف و نهي از منكر هم همين است. قرآن هم همين را ميفرمايد كه اينها منكر را به عنوان معروف جلوه ميدهند و معروف را به عنوان منكر.
ملاك اين است. ما ميخواهيم بگوييم آقا! اگر راجع به عقل ميگوييم، ببينيم كدام يكي را بيان ميكنند، شايد يك كسي بگويد آقا! اين است. مثلاً خيليها قائل به اين هستند كه مثلاً كه اين هم اصلاً اثبات نشده امّا اصلاً با مشروب بعضي از مريضيها از بين ميرود يعني آن بدي را تبديل ميكنند به خوبي، خوب اينها ملاك هست كه ما قبول نداريم و الّا كليّت خوب و بد بله، كليّت خوب و بد، امّا بدي را خوبي جلوه ميدهند، خوبي را بدي جلوه ميدهند، ما ميگوييم حالا ببينيم با اين عقل كدام چيز است، اگر بگوييم اين بد است، ميگويد: نه، اين خوب است. برا يچه شما ميگوييد بد است؟ آن خوب است، ميگويد: نخير، اين بد هست، اين را ما ملاكمان هست.
2. در بحث ديگري كه بيان فرمودند، بيان كردند كه آيا تئوري متفاوت از تعريف هست؟
ببينيد ما راجع به تعريف در علوم مختلف باز تعاريف مختلفي داريم راجع به خود تعريف. يعني خود تعريف هم تعريف ميكنند كه تعريف چيست؟ همانطور كه تئوري را عرض كرديم، گاهي تعريف همان تئوري است، حالا خوب دقّت بفرماييد،همانطور كه تئوري را عرض كرديم كه چند گونه هست و براي شما هم آورديم جلسهاي خوانديم كه چه كسي چه چيزي ميگويد راجع به تئوريها. چون بعضي قائل بودند كه تئوري فقط يكي است و ما عرض كرديم نخير و ادلّه آن را هم آورديم.
راجع به تعريف هم همينطور هست ولي يك معناي تئوري را هم تعريف گرفتند. كه تئوري يعني تعريف يك شيء. بله، از يك جهت تئوري تعريف هست امّا آيا همه تعريف را تئوري ميدانند، مثل اين ميماند كه همه راجع به تئوري يك نوع حرف ميزنند؟ بيان كرديم: خير، اين هم همين حالت را دارد.
مطلبي را سؤال كردند كه بعداً بيان ميكنيم و الان وقت آن نيست و من مجبور شدم براي اين مطالب، يك مقدار كم، يك مژده به شما بدهم به زبان ساده خيلي كم، خيلي كم، ما در حد 5 دقيقه، هر هفته نكات منطقي را هم بگوييم. ديگر منطق ميگوييم، فلسفه ميگوييم، مهدويت ميگوييم و ...، ولي خيلي از مطالب را باز ميكند. دليل آن را بعداً متوجّه ميشويد، الان هم من انتظار ندارم كه متوجّه شويد و شما هم فعلاً جسارت است فعلاً شما شنونده خوبي باشيد، معترض به اينكه چرا ما اينطوري ميكنيم نباشيد. بگذاريد يك ده بيست جلسه ديگر خيلي از نكات در دست شما ميآيد كه من براي چه اينطور دارم بيان ميكنم، اصلاً بحث را به سمت ديگري بردم، اصلاً شايد يك نفر بگويد: آقا! ما نفهميديم شما ميخواهي بحث مهدويت را بگويي، بحث عقل بگويي، فلسفه بگويي، منطق بگويي، ما كه بالاخره نفهميديم بالاخره چه شد، عيبي ندارد. همانطور كه شما در قضيه تاريخ كربلا، شما ديديد ما اول سر از يهود درآورديم و بحث يهود و ... را گفتيم، حالا بعداً وارد به قضيه خود كربلا شديم متوجّه ميشويد، گرچه خلي از آنها را هم گرفتيد كه ما چه ميخواهيم عرض كنيم. اينجا هم همينطور است يك مقداري تحمّل بفرماييد و با ما همراهي كنيد، در اين مطالب فعلاً جسارت است دندان روي جگر بگذاريد و بگوييد كه مهدويت است، فعلاً بياييد تا متوجّه شويد كه واقعاً مهدويت است، الان متوجّه نميشويد مهدويت است، عيبي ندارد امّا بعداً خواهيد ديد كه جدّاً اگر اينها نبود، قضيه مهدويت و بحث اينكه وجود مقدّس آقا از راه عقل اثباتش چيست، ميسور نبود، كل بحث را بگويم كه اينگونه ميسور نبود.
بله، آن دفعه هم عرض كردم، يك بار ديگر هم گفتم، باز هم شايد بگويم و اين تكرار خوب است، شايد بعضيها راجع به بحث از ديدگاه عقلي يك نكاتي را گفته باشند، ما هم ميتوانستيم همان نكات را بگوييم، امّا در همان نكات ما ميبينيم خيليها هنوز سؤال دارند، در دانشگاهها، در جوامع علمي، مطالب و ... هست كه خيليها سؤال دارند، ما اگر اين روشي كه داريم عرض ميكنيم، با اين روش پيش برويم، به فضل الهي «هذا من فضل ربّي» و آنچه كه عنايت هست، إنشاءالله مطالب حل ميشود و ديگر جوابها خواهد بود.
پس من راجع به آن قضيه هم بگويم كه يك سؤالي كرده بودند ديدم بحث منطقي است، يك بشارت هم بدهم كه مطلب إنشاءالله خواهد بود.
3. خوب يك سؤال هم كردند كه آيا جهل ميتواند شيئيّت داشته باشد مانند بعضي كه بيان ميكنند ظلمت صرفاً عدم نور نيست و شيئيّت دارد.
ببينيد ما دو بحث داريم، يك جهل در مقابل علم و يك جهل داريم در مقابل عقل. جهل در مقابل عقل اصلاً به صورت عدم به معني اينكه عدم هست، نيست، يعني هيچ است، بلكه به معني اين است كه حق را تشخيص نميدهد و عقل يكي از كارهايش اين است كه تشخيص خوبيها و بديها كه يك عدّه تعريف كردند كه همين الان هم در سؤال بود و ما هم قبلاً گفتيم حالا بين خوبيها و بديها در بين جوامع بشري چه ميگويند.
اصل خود عقل تشخيص حق هست و تشخيص نور هست و اينكه بفهمد امّا جهل يعني اينكه گاهي كسي چيزي وجوددارد امّا چون نميداند حق چيست، ميگوييم در جهل هست يا التباس بين حق و باطل را ميكند، ميگوييم در جهل است ولو به حق هم مثلاً، ولو به اينكه بداند و اقتباس كند، باز هم ما قائليم به جهل هست.
شما نگاه كنيد آنهايي كه در مقابل موليالموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) ميدانستند، موليالموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) بر حق هست، يك عدّه نميدانستند، تا قرآن رفت به ني، اينها احمق بودند، گفتند: نه، همين قرآن. اين ظاهر قرآن را ميبيند، باز هم در جهل هست، اين هم جهل است، عقل نيست. يعني قرآن را نميشناسد، ظاهر قرآن را ميبيند، اين ميشود در جهل.
يك عدّه هم ميگويند: ميدانستند اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) حق است، مثل معاويه، مثل عمر و عاص، باز آمدند آنجا عليه امام كار كردند و با مكر. اتّفاقاً كار موليالموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) نشان داد آن هم جهل است، براي چه؟ اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) نشان داد كه در عقل است، چگونه؟
اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) وقتي فرمود: قرآنها را بزنيد، با عقل بيان كرد. وقتي فشار آوردند و بايد، فرمود: ابن عبّاس، با عقل بود. وقتي فشار آوردند كه من عرض كردم، بنا بود مفصّل هم بگوييم، گفتند سريعتر بيان كرديم، ابوموسي اشعري يهودي را انتخاب كردند، باز آنها از روي جهل بود، اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بيان فرمود: نه، از روي عقل بود.
حالا بعد كه حكميّت را هم اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) پذيرفت، باز عقل بود. يعني ميتوانست اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بگويد كه آقا! شما مكر زديد، قبول نيست. همانطور كه خوارج همين را گفتند.
ببيند تعريف عقل اين است، عقل آن چيزي است كه ميگويد: آقا! وقتي پذيرفتم حكميّت را، بنا نيست، اگر شك ميكرديم آقا! در حكميّت حقّه نباشد، اگر حقّه بود، اصل باطل است، مثل چه؟ مثل الان عقدنامههاي جديدي كه درست ميكنند. اين همه بند هم به آن اضافه كردند، امضاء ميكنند، اگر نميدانم چي بود، اين عقد باطل است، اگر ...، خوب قبلاً اين چيزها نبود، خوب حالا اين شرط است، اين درست است، به اين شرط ضمن العقد ميگويند. آنجا فقط بحث حكميّت بود. هر چه آن دو تا گفتند، ميپذيريم. قبول است؟ قبول است. حالا اين حقّه زده، اگر هم نگوييم حالا يهوديزاده كه اصلش همين قضيه بوده و مردم احمقي كه آقا ميفرمود: قرآن را بزنيد، نزدند، گرفتار شدند و به عقل گوش ندادند و به جهلشان گوش دادند. ظاهر را ديدند، قرآن را ظاهر را ديدند، همين است.
ببينيد اينكه درباره فتن ميگويند: از موقعي كه فتنه هست التباس بين حق و باطل است و نميفهميد حق چيست، باطل چيست و بايد در اينها دقّت كنيد، متوجّه نيستيد، براي همين است ديگر. مگر كسي كه بصير باشد، در آن گرد و غبار. ببينيد الان اينطوري است، طرف ميگويد: قرآن است، قرآن را بزنم؟! اين چه ميگويد، قرآن چيست؟ قرآن كه كتاب خداست، اين قدرت تشخيص ندارد.
نگاه كنيد الان هم يك عدّه مثلاً همينطوري هستند ديگر، آن موقعي كه بحث انتخابات بود، در دوم خرداد، اين را من خودم شنيدم از دوستان خودم. در يزد ودر جاهايي كه مؤمن و متديّن بودند، رفتند تبليغ كردند، گفتند:آقا! ببخشيد ميگويند امام جماعت اگر يكي سيّد باشد، يكي عام باشد، آدم بهتر است برود به سيّد اقتدا كند، حالا شما نميخواهيد رئيس جمهور سيّد باشد؟! يعني ميبينيد يك جا ميروند اينطوري، يك جا ميروند طور ديگر، يك جا به نام آزادي، زرنگ هستند ديگر. اينها مكر است، اين حيله است.
اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) حيله ندارد، اين ميشود عقل. آنچه كه حيله در آن نباشد، مكر نباشد، صداقت در آن باشد، عقل ميشود. اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمود: حكميّت گفتيم، نگفتيم، شرط نگذاشتيم، پس باز هم اين عقل است.
حالا بحث ديگري را ميخواهم بگويم، ميگويند: آن كسي كه انجام داد، او چه بود؟ ميدانست اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بر حق است امّا آمد مكر زد، او هم يك مقداري از عقل داشت؟ نه، آن هم اتّفاقاً جهل بود.
ما جهل را يك معني اين ميكنيم در مقابل عقل، يعني ميداند كه فلاني بر حق است، امّا با سفسطه بازي، با مطالب ديگر ميخواهد او را از بين ببرد يا بين دو تا مطلب، دو نوع سياسيون طرف را لجنمال كند. خوب اين چيست؟ اين جهل است، عقل نيست.
من براي همين ميگويم بعضيها ميگويند: اينها تيزهوش بودند و كيّس بودند. ميگويم: نگوييد كيّس، بگوييد مكر.
عقل اين است، توجّه ميفرماييد. پس بين عقل و جهل بحث اين است. آنوقت جهل ميتواند شيئيّت داشته باشد؟ صورت ظاهر اين است كه جهل هم يك مطلبي هست، امّا تاريكي است كه وجود دارد. مثل همان ظلمت كه ميگويند ظلمت هم يك تاريكي است، يعني براي خودش يك عالمي دارد امّا اين كه ما ميگوييم در مقابل عقل، جهل عدم هست؛ يعني حقانيّت ندارد و نهايت آن نيستي است. چيزي ندارد، ما اين عقل را داريم بيان ميكنيم.
البته اين نوع سؤال ما را مجبور كرد يك ده تا بيست تا پله بپريم جلو، چون من حالا داشتم نوع ديگري صحبت ميكردم، ببينيد با بنده باشيد، دقّت كنيد، من آن جلسه هم گفتم، اين جلسه هم تأكيد ميكنم، من ميخواهم اول تمام نظرات را بيان كنم و اصلاً الان ما نميخواهيم بگوييم كه كدام نظر الان درست است يا غلط است. اول نظرها را ميخواهيم بگوييم بعد بياييم بگوييم آقا! دانه دانه اين نظراتي كه گفته شد و الان شما هم در ذهن مباركتان هست و يادداشتكرديد، اين نظرات با كدام ميشود امام را شناخت؟ مگر نميگويند امام از راه عقلاني بايد شناختف با كدام عقل؟ عقل اول؟ عقل دوم؟ عقل سوم؟ عقل بالملكه؟ عقل هيولايي؟ ... با كدام ميتوان شناخت؟
اين را كه شما فرموديد ما را لاجرم به اينجا رسانديد كه ما بيان كنيم عقل حقيقي اين هست. خوب آن عقل حقيقي هم طبيعي است، فقط و فقط هم آن چه كه كدهاي قرآن است -حالا كه گفتيم، بگذاريد تا مقداري از آن را بيان كنيم- كدهاي قرآن بيان ميفرمايد با تقواست.
با علم، عقل پرورش پيدا نميكند، اگر هم گفتند با علم، علم را هم گفتند ببينيد از زبان چه كسي ميگيريد. اين است.
«إنَّ اَكرَمَكُم عَنداللّه اَتقاكُم»[1]، «ذلك الكِتاب لا رَيبَ فِيه هُديً لِلمُتَّقين»[2]، يعني تقوا، عقل را. آن هم تقواي حقيقي. حالا آنوقت بايد تقوا را تعريف كنيم. تقوا چگونه است كه ان يك بحث جداست.
پس بله، در مقابل از اين طرف هست امّا از يك طرف ديگري نه، اين به اين عنوان نيست كه ما بيان ميكنيم مثلاً صرفاً عدم نورانيّت، ظلمت به عنوان عدم نور نيست و شيئيّت دارد، بله، يك طرف درست است، يك طرف ديگر را هم توضيح داديم كه به اين سبك نيست.
4. علّامه طباطبايي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) در بدايه ميفرمايند: عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً جدا از مادّه هست پس چرا عنوان ميشود عقل بر عرض مغز پياده ميشود؟
اين را ما اتّفاقاً سؤال كرديم، اتّفاقاً ما هم همين را داريم ميگوييم. يعني ما هم سؤالمان اين بود، اگر دقّت به آن مطالب بفرماييد و نوع بيان ما و جزوه را هم دقّت بفرماييد، ما هم همين را عرض كرديم، گفتيم: آقا جان! اگر عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً جدا از ماده هست، چرا پس بعضيها ميگويند كه بر مغز عرضه ميشود، پس امكان دارد آن جوهريّتش هم كه جدا از مادّه ميباشد هم زير سؤال برود. اگر جداي از مادّه هست كه نبايد بر چيزي عرضه شود.
البته يك جوابي هست كه آن را إنشاءالله بعداً بيان ميكنيم كه بعضيها يك جواب آوردند كه چرا اينطوري است. ولي كلّاً بيان ميكنند كه عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً جدا از مادّه هست منتها ميگويند جالب اين است كه بايد بر چيزي باز عرض باشد و بتواند تبيين شود، آن هم بر مغز تا عنوان جوهر آنوقت پيدانميكند تا معلوم شود عنوان جوهر ديگر پيدا نميكند اگر بخواهد بر چيزي عارض شود كه آن را حالا بيان ميكنيم.
ما تا اينجا را پذيرفتيم، امّا از آنجا به بعد گفتيم: نه، قبول نيست و نميتواند اگر با اين تعريف بگوييم كه بايد بر مغز پياده شود، خير، ديگر جوهر نيست.
5. فرموديد: در عالم هيچ چيز جوهر نيست، در حالي كه جسم از انواع جوهر است، لطفاً توضيح بفرماييد.
جوهر را چه گفتند؟ تعريف جوهر چه بود؟ نيازي به چيزي نداشته باشد. آقا! جسم خودش نياز به چيزي دارد يا ندارد؟ و خودش اصلاً چيز هست، جوهر بايد اصلاً قابل رؤيتي به تعبيري نيست. يك معنايي كه حالا اين را هم بگويم، اين را يادداشت بفرماييد، جالب است، شيخ اشراق(اعلي اللّه مقامه الشّریف) راجع به جوهر ميفرمايد: «جوهر لا تصوير له و لا صورة»، نه تصويري ميشود راجع به آن بيان كرد و نه صورتي. اين را راجع به جوهر ميگويد.
جوهر وقتي بيان ميشود چيزي است كه براي خودش نيست، آنوقت اگر شما بگوييد جسم جوهر است كه خود جسم بر چيز ديگري تكيه داده كه و از آن طرف با تعريف جوهر نميخواند. جوهر بنا بر اين هست كه همانطور كه علّامه طباطبايي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) هم بيان فرمودند و فلاسفه همه اين را ميگويند، علّامه خلاصه كرد آن را و در كتاب بدايه بيان فرموده، ذاتاً و فعلاً -ذاتش هم حتّي و فعليّتش هم حتّي- جدا از مادّه ميباشد در حالي كه شما جسم را داريد ميگوييد مادّه است. مگر جسم غير از مادّه بودن است؟! جسم مادّه است. پس اين هم يكي از همان مطالب است.
در عالم وقتي ميگوييم هيچ چيز جوهر نيست در حالي كه جسم از انواع جوهر است، يكي از ايراداتي كه به فلاسفه گرفته ميشود همين است. ما البته إنشاءالله به فضل الهي در آن طرف سال، بعد از فروردين، درس خارج فقهمان شروع ميشود، شش ماه بعد هم درس خارج فلسفهمان كه سه تا درس خارج خواهيم داشت، اصول و فلسفه و فقه.
در آنجا ما نكات ناب وتازهاي داريم و تطبيق اتّفاقاً فلسفه غرب -آن چيزي كه تز خودم بوده- در فلسفه غرب با فلسفه اسلام، ان را به صورت گسترده تبيين ميكنيم و بعد بعضي از اثراتي كه فلاسفه غربي روي فلاسفه اسلامي-كه آن را به عنوان حكمت الهي بيان ميكنيم- گذاشتند آن را عرض ميكنيم و نكاتي است كه حالا آنجا بيان ميكنيم.
يكي از ايراداتي كه ما هم داريم همين است كه اگر تبيين ميكنندو اكثر هم همين را بيان ميكنند، يعني اين چيزي است كه تقريباً شده شهره و طوري شده كه كأنَّ همه اين را دارند بيان ميكنند.
اگر جوهر اين است و تعريف جوهر را اين بيان ميكنيم كه ذاتاً و فعلاً جدا از مادّه است، بعد ميآييم ميگوييم جسم از انواع جوهر است. خوب ميگوييم جسم فيذاته مادّه است و بعد آنوقت توضيح ميدهيم مادّه چيست عند الفلاسفه و بعد ميآييم تبيين ميكنيم كه اينجا، اين اشكال بزرگي است كه بعضي از فلاسفه ما دقّت نكردند بر آن و راه بعضي از فلاسفه غربي را به كار بردند كه اينجا اشكال عمده و بزرگي را به اينها ميشود بيان كرد، خوب اين هم از اين.
6. فرموديد جوهر ديده نميشود ولي عرض ديده ميشود، آيا جسم -خوب اين توضيح بالاييها را كه دادم معلوم شد ديگر- به عنوان جوهر ديده نميشود و يا عرض سفيدي بدون جسم ديده ميشود كه اين جوهر است و اين عرض است بيان ميكنند يكي بر ديگري عرض و جوهر است.
آن هم مطلبي است ديگر كه يكي به عنوان جوهر ميشود، يكي عرض كه بر او هست كه اينجا هم ما حالا همان را داريم بحث ميكنيم كه اصلاً آيا اين همانطور كه عرض كردم ميشود به عنوان جوهر گرفت جسم را، اگر تعريف جوهر اين است؟ و حالا تازه ما راجع به تعريف جوهر مطالب ديگري بود كه ما ديگر در آن وارد نميشويم. نميخواهيم اينجا بحث عرض كردم فلسفه بخواهيم آنطوري بگوييم، يك مقداري داريم بيان ميكنيم كه ميخواهيم در قضيه عقل باشيم وبعد ميخواهيم اثبات مهدويت از ديدگاه عقل را، چون اينجا ما بحث فلسفه را اگر بخواهيم بگوييم بايد بياييم نظرات يك يك آقايان راجع به جوهر را بگويم، بعد يك چيز ديگري ميشود، اين بحث به اينجا ختم نميشود.
منتها اگر نظر بنده را بخواهيد، ما هم همان عرضي كه داريم اين است كه ما اعتراض به اين قضيه جسميّت به عنوان جوهريّت داريم، با تعريف جوهريّت. يا بايد تعريف جوهريّت را عوض كنيم و يك چيزي به آن اضافه كنيم. چون به نظر من ميآيد اگر يك چيزي اضافه شود باز بهتر است از اينكه اصل آن را از بين ببريم كه حالا آن بعدها بيان ميكنيم كه عرض كرديم در درس خارج فلسفه، آن موقع عرض ميكنيم مطلب آن را.
يا به طور كل ما برچينيم، يا نه بگوييم جسم جزء اين تعريفي كه بيان ميكنيد نيست. يا بايد بگوييم جوهر را برچينيم و اصلاً جوهر نيست يا بگوييم اصلاً جسم جزء جوهر نيست با تعريفي كه اكثر بيان ميفرمايند. حالا من باز هم بيان خواهم كرد مطالب ديگر.
7. فرموديد: در جوهر بودن عقل حرف هست چون به مغز نياز دارد، نميتوان در نهايت گفت كه اگر جوهر نياز به مغز دارد، مانند نفس ميشود كه جوهر مجرّد است لكن در مقام فعل متعلّق به بدن است كه در اين صورت جوهر بودن نفس رد نميشود؟
اگر شما بيان بفرماييد كه نياز به مغز دارد پس از نفس جداست، چون مغز متعلّق به جسم است. يا بايد بگوييم كه جدا هست و حتّي نياز به مغز ندارد، تكيه به مغز هم نميدهد. يا اگر گفتيم تكيه به مغز ميدهد يعني به جسم تكيه ميدهد يعني نياز به جسم دارد. پس جوهر نيست. توجّه فرموديد.
بحث ما سر همين نكته است كه اگر نياز به جسم، يعني مغز چون عنوان جسم است ديگر، اگر نياز به مغز هست، پس يعني جسم است مگر -كه اين را كسي نگفته، امّا ما ميگوييم مگر- مغز را اصلاً جداي از بدن بدانيم، بگوييم مغز هم مثل اينكه به شما ميگويند فكرت را بگو، ميگويد مگر ميشود فكر را تعريف كرد، آقا فكرت را براي من بگو، مگر ميشود فكر را فيلمبرداري كرد. فكر كه نميشود، فكر هست، من دارم فكر ميكنم، شما داريد فكر ميكنيد، امّا فكر را كسي نميبيند. ميگويند: مگر فكر رؤيت شدني است؟! ديده نميشود. مگر اينطور بگوييد كه مغز ملاكتان چيز ديگر است، نه جزء جسم. آن چيزي است كه ديده نميشود و اين را بيان نكردند.
ما ميخواهيم بگوييم آن چه كه شما ميگوييد جوهر است يعني بدون مادّه است اگر تكيه داد به مادّه يعني مغز، پس ديگر از اينجا به بعد عامل مغز است پس ديگر جوهر يعني عقل كه ديده نميشود و جوهر است، اينجا ديگر معنا ندارد. توجّه فرموديد چه شد؟ ملاك اين ميشود.
يعني مثل اين ميماند، يك مثالي بزنم، مثل اين ميماند كه شما بگوييد: آقا! الان صوت در اينجا هست، چگونه صوت در اينجا هست؟ شما پيچ راديو را باز ميكنيد، راديو ميآيد. بعد انواع صوتها هم هست، چگونه؟ موج را ميچرخانيد، اف ام را ميگيريد، شبكه جوان و شبكه خبر و شبكههاي ديگري كه هست همه را ميگيريد. ميگوييد در اينجا تصوير وجود دارد و به يك چيزي گرفته ميشود و آن چيست؟ ميگوييد شما تلويزيون را روشن ميكنيد، شبكه يك، شبكه دو، پس معلوم است تصاوير در عالم موجود است، منتها يك چيزي به نام آنتن آن را ميگيرد. قدرتي است ميگيرد و آن را به شما نشان ميدهد. براساس ان امواجي كه وجود دارد. پس در عالم تصاوير زياد است، اصوات زياد است، يك دستگاه گيرنده ميخواهد.
مگر شما بگوييد جوهر اين است، خيلي خوب كه من عرض كردم حالا باز هم مجبورمان كرديد يك مقدار جلوتر برويم، مگر بگوييم جوهر اين است منتها يك نكته ديگر بايد اضافه كنيم و آن اينكه جوهر به تنهايي اگر كسي بگوييد مجرّد از همه مطالب است، غلط است يعني نميتوانيم بگوييم جوهر آن چيزي است كه ذاتاً و فعلاً جداي از مادّه باشد، خير، نياز به مادّه دارد، خودش حالت مادّهاي ندارد ولي فعليّتش به مادّه هست، فعليّتش كه اين را نگفتند. فعليّت عقل به مغز است، مغز بايد باشد مثل يك گيرنده براي عقل كار كند و عقل آن جوهري است كه فعليّتش به مغز است. مثل همان راديو كه عرض كرديم امواج را ميگيرد، مثل تلويزيون.
آنوقت اگر بگوييم تكيه بر مغز ميكند، ديگر اينجا به اين عنوان ميشود كه فعليّتش و الّا اگر بگوييد تكيه بر مغز ميكند، بعد بگوييد مجرّد از همه چيز هست، از جسم است، باز هم اشتباه است، كجا مجرّد از جسم است؟ اينكه نياز پيدا كرد به جسم خارجي يعني به مغز، پس تعريف، تعريف سلام اللّهي نيست يا به تعبيري تعريف كاملي نيست، تعريف تامّي نيست. اينجا ملاك اين است.
(- ظاهراً در تعريف جوهر بيان كردند اگر بخواهد موجود شود، وجودش نياز به موضوع ندارد. براي تمام اقسام 5 گانه جوهر، اينها وجودشان واقعاً هم نياز به موضوع ندارند، اينكه مثلاً مغز تكيهگاه عقل است، اصل وجود عقل انصافاً نياز به مغز ندارد، يعني اصل وجودش امّا اينكه بخواهيم ما بر فرض آن را ببينيم، يا مثلاً بخواهد براي ما فايدهدار شود، اين بله، بايد تكيهگاه آن مغز باشد.
ميخواهم عرض كنم با توجّه به آن تعريفي كه كرديم كه اگر بخواهد وجود پيدا كند، وجودش نياز به موضوع ندارد، آنوقت مشكل حل ميشود، تمام جوهرهاي پنجگانه كه بيان شده، هيچكدام ديگر نياز به موضوع ندارد. مثل نفس يا مثل روح و امثال اينها. اين روح اگر بدن من هم نباشد، باز روح هم ميتواند وجود داشته باشد منتها اگر بخواهد آن آثار خاص را داشته باشد، بايد بيايد در جسمي تا آن آثار را مثلاً پشت سر خود داشته باشد، پس اصل وجودش نياز به موضوع ندارد.)
راجع به عقل خلاف روح است، دليلش چيست؟ چون وقتي شما بحث عقل ميكنيد، ميگوييد: يك چيزي عقلاني است؛ يعني بايد اثر داشته باشد، يعني نشان بدهد اين كار، كار عقلايي است.
شما ميگوييد: اين عقل است، اين كار، كار عقل است. اگر بخواهيد بگوييد خود عقل است، ميگوييد: خوب عقل چيست؟ عقل جوهري است كه بيرون است، منتها ديده نميشود، جوهر بيروني است، هيچ خبري هم نيست، نميدانيم. پس چگونه ميخواهيد آن را تعريف كنيد؟ چون جوهري بيروني است،...، ميگوييد: خير، عقل آن چيزي است كه شر را –اين تعريفاتي كه ميكنند- بعد اين را از كجا ميگوييد شر و خوبيها را از هم تشخيص ميدهد؟ شر و خير را از هم تشخيص ميدهد. حتّي بيان ميشود در روايات جنود شيطان، جنود الهي و عقل جنودي دارد و ...، خوب از كجا شما اينها را ميگوييد؟ از شر و خير.
خيلي خوب، شر و خير به چه معلوم ميشود؟ به عقل امّا اگر عقل را شما بگوييد بيرون است، جوهر است، خوب جوهر چيست؟ من ميخواهم جوهر را بدانم چيست؟ جوهري است كه معلوم نيست، چرا اتّفاقاً روح معلوم است. مشخٌّه روح اين است كه اگر جسم هم در عالم نبود، طبيعي است ما يا بايد مثل اجنّه ميشديم، آنموقع در حالت پواز درميآوديم و ميديديم، همانطور كه ارواح همديگر را ميبينند. پس باز هم آن يك محسوساتي دارد.
امّا عقل به عنوان اينكه محسوساتي دارد، حسّش كجاست؟ اين را توضيح بدهم كه ما بدانيم حسّ آن كجاست؟ كسي تبيين نكرده. راجع به روح تمثيل زدند،گفتند: مثل اجنّه، مثل اظهار روح، همان اظهار روح يعني وجود داشته يا اجنّه و بعضيها كه جن ميگيرند كه ما عرض كرديم حتّي جن خوبش هم كسي برود دنبالش و بگيرد، اين كار، كار خوبي نيست، دلالت بر ضعف بشري است. اگر بشر، بشر باشد و آن انسان باشد كه «لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فِي اَحسَنِ تقوِيمٍ»[3]، «اَحسَنِ» هست، پس بايد از اجنّه هم برتر باشد كه قاعده هم همين است، بايد يك كاري كند كه جن بيايد پيش او، نه او برود جن گيري كند و از جن كمك بخواهد، معلوم است ضعيفالنّفس هست جتّي اگر از جن خوب و مسلمان كمك بگيرد. ما قائل به اين نيستيم و ميگوييم اين دلالت بر اين دارد كه طرف ضعيف است.، انسان نيست، انسان كامل نيست.
حالا آن را وقتي باز ميخواهند بگيرند، جن بگيرند، يعني محسوسش ميكنند، معلومش ميكنند امّا ما راجع به عقل محسوس بودنش را اگر شما بخواهيد بيان كنيد، كجاست؟
فقط يك تعريف كرديم، ميگوييم: آقا! جوهري است كه مثل روح كه ديده ميشود، بله، همين تعريفي را كه شما بيان ميفرماييد، خيليها بيان فرمودند، اتّفاقاً وقتي هم ميخواهند تمثيل بزنند، همانچه كه بيان فرموديد اكثر هم تمثيلشان تمثيل روح است در حالي كه روح اتّفاقاً وجودش معلوم و محسوس است امّا عقل محسوس بودنش در عالم معنا چيست؟
يك كسي بگويد در عالم معنا چيست؟ چيزي نگفتند، فقط محسوس بودنش را به مغز دادند يعني اينكه مغز انسان كار ميكند، معلوم است عقلي هست، وقتي خوبيها را تشخيص ميدهد، معلوم است عاقل است، وقتي به بديها رفت، معلوم است عقل ندارد و ميگويند اين محسوس است.
پس اين معلوم ميكند و ما براي همين است داريم بيان ميكنيم كه اين جوهر بودن به معناي جوهريّتي كه تبيين ميكنند تكيه بر شيء ندارد و تكيه بر جسم ندارد، اين غلط است و خودش يك عنوان مجزاست، مگر با آن تعريفي كه ما عرض كرديم كه بگوييم يك حالتي هست ولي ما نميدانيم و تكمله آن به اين است كه بايد با شيئي موجوديّت خودش را نشان دهد و آن هم با مغز است.
كما اينكه شما ميبينيد كسي كه از اول عقبافتاده ذهني است، يا مثلاً در تصادف و ...، طرف ميگويد: عذرخواهي ميكنم، اين طرف مجنون است، عقل ندارد، اگر كاري از او سر زد، يعني بديها را ميگويد.
اگر آمد اينجا ناخودآگاه يكدانه زد زير گوش شما، ميگويد: آقا! ببخشيد، اين بندهخدا عقل ندارد، اين مغزش كار نميكند تصادف كرده اينطوري شده، فلان شده يا مثلاً از بچّگي بندهخدا اينطوري دنيا آمده كه خوب اين خودش دلالت بر اين است كه آن چهره هم اتّفاقاً نشان ميدهد. خود چهره هم يك طوري نشان ميدهد كه اينهايي كه عذرخواهي ميكنم منگوليسم هستند و بندهخداها اينطوري و درس عبرتي هم هست براي ما كه در روايات هم داريم، خوب اين چهره ديگر آقا نشان ميدهد كه اين عقل ندارد، اتّفاقاً در خود چهره.
يا مثلاً مطلبي كه من يك مرتبه عرض كردم، گفتم آيتالله انصاري(اعلي اللّه مقامه الشّريف) فرمودند كه يك مرتبه ما رفتيم، اوايلي كه امينآباد را درست كرده بودند، رفتيم امينآباد، گفتند: يك كسي آقا اينطوري است و رفتيم، يك نفر رفتيم سلام وعليك، گفت: بابا اينها بيخود بچّههاي من، من را آوردند، اينها ديوانه هستند، من را به خاطر ثروتم آوردند، ...، گفت: اينقدر قشنگ حرف زد، ما هم گفتيم خوب بيچاره رو آوردند. گفت: تا رفتيم، برگشتيم، يكي دو تا از ما ديديم يك چيزي پخ كلّهمان خورد، بعد ديديم كه اين بندهخدا واقعاً ديوانه است، كثافاتش را برداشته بود، بعد كه برگشتيم: هاي هاي ميخنديد، مينشست زمين، بلند ميشد، ديوانه است ديگر. اين آقا اينطوري است، چرا؟ چون افعال و كردار نشان ميدهد كه اين حالت، حالت ديوانگي است.
روح كه ديگر عنوان افعال و كردار نميخواهد. آن عالم حقيقت است كه روح را بيان ميكند كه اين روح هست و نياز به چيزي واقعاً ندارد و يك موقعي در قالب انسان ميآيد كه در يك مطالبي است و يك موقع نميآيد مثل اجنّه. اجنّه را كسي نميتواند بگويد اجنّه وجود ندارند. هم قرآن فرموده، هم يك سوره جن هست، هم در مورد خود شيطان ميگويد: «كانَ هُوَ مِنَ الجِنّ»، همه اين مطالب معلوم و مشهود، هم يك عدّه هستند جنگير هستند، آمدند ديدند و مطالبش و اينهاست.
پس آن موجوديّت حالت روح كه اصلاً جنين هم جنّه، همين حالت را دارد، چون جنين را هم جنين ميگويند چون اولش غيرمحسوس است، يعني طوري است كه همه چيز آن حالت معلوم است، يكطوري است كه اصلاً كأنَّ نيست، يك حالت حباب مانندي دارد بعد آرام آرام آن حالت انساني ميگيرد. خوب اين حالت را هم بهخاطر همين است، اجنّه و جنّه ميگويند و جنين ميگويند و اينها، جِنّه و جنين ميگويند و اينها. پس به اين خاطر هست.
حالا در باب اين اشكال هست علي ايّ حال، اگر تأمّل كنيم و دقّت نظر داشته باشيم، انصافاً تعريف نقص دارد يعني اين تعريف كامل نخواهد بود.
1.8-سؤال ديگري بيان فرمودند: با توجّه به تعريفي كه حضرتعالي از عقل مستفاد فرموديد كه بتواند با ظواهر عقلي و ماوراي عقل خير و شر را تشخيص دهد، منظور از ظواهر عقلي آيا همان عقل غريزي است؟
ببينيد اينكه ما بيان كرديم عقل مستفاد كه عقلي است كه بتواند با ظواهر عقلي و ماوراي عقل، خير و شر را تشخيص دهد. ظواهر عقلي يعني همان چيزي كه به صورت ظاهر كه گفتيم غريزي هم به آن ميگويند، عيبي ندارد، به صورت ظاهر همه ميگويند اين بد است، اين خوب است.
يعني اين را حتّي به يك عنواني، جالب اين است، حتّي بعضيها ميگويند غريزي است، ميگويند حيوان هم ميداند مثلاً، مگر آنهايي كه اصلاً هيچ چيزي نداشته باشند، بعضي از حيوانات يك مقدارياش را دارد مثل ميمون، ميگويند: ميدزدند، در ميروند، ميدانند الان ميگيرند او را، ميفهمد كه اين متعلّق به خودش نبوده و برداشته منتها طبيعي است او مثل انسان كه نيست كه بخواهيم بگوييم عقل آنطوري غريزي است، با ما تفاوت دارد. يا كلاغ يك شيئي را برميدارد و ميرود، يا كس ديگري همينطور. يا ميفهمد او ميخواهد بدزدد و ببرد از او، ببر شكار خود را روي درخت ميبرد كه ميگويند ميترسد كه بدزدند، خوب اينها همه مطالبي است.
در رابطه با مطلب انسان آن چيزي كه ماورايي هست، يعني غير از اين ظواهري كه ما خير و شر را ظاهري ميدانيم كه عرض كردم بعضيها خير و شر را تعريفهاي ديگري هم راجع به آن ميكنند. اين كه انسان به حقيقت بفهمد كه خير حقيقي چيست و شر حقيقي چيست كه حالا باز جلو ميرويم، با اين مطالب و با اين سؤالها. پس معلوم شد سؤالها گاهي براي شما نعمت است چون شما را زود به مقصود ميرساند.
ما با اين تعريف ميگوييم آقا! اينكه ما ميگوييم ذوي العقول معصومين هستند، يعني آنها خير حقيقي را ميدانند، شر حقيقي را ميدانند. يك خير و شر غريزي است بشر ميداند. براساس اين ميآيد ميگويد عقل اين را ميگويد. يك خير حقيقي است، ببينيد شايد -ميگويم شايد، نميگويم حتماً- من و شما هم در آن جنگ با اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بوديم، اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) ميگفت قران را بزنيد، ميگفتيم آقا اين كه بيادبي است، اينكه شرارت است. قرآن را بزنيم؟! قرآن را ميبوسند، ميبويند، روي سر ميگذارند، قرآن احترام دارد، قرآن را بزنيم؟! آخر اين عقلاني است كه قران را بزنيم؟! شايد من و تو هم خير و شر را اينطوري تعبير ميكرديم.
اينكه ميگوييم عقل ماورايي يعني همين. يعني آن كسي كه خير و شر را فقط خير و شر ظاهري كه اين بشر يك مقدار غريزي ميداند، او را تبيين نكنيم بلكه چيز ديگري است، بلكه مطلب، مطلب ديگري است.
در يك روايتي ديدم خيلي جالب بود، خيلي جالب كه اباذر(اعلي اللّه مقامه الشّریف) را اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) به عنوان عقل بيان فرمود. فرمود: چون عقل او زياد بود، زبانش هم تند بود. چون ميديد چيست، نميتوانست. اين عقل بود.
يك جايي حضرت سلمان(اعلي اللّه مقامه الشّریف) را به عنوان عقل ميداند و متوجّه ميشود.
نگاه كنيد خود عمر بن سعد ميداند خير چيست، شر چيست، صورت ظاهر، عقلاني، براي چه؟ براي اينكه خودش ميگويد من شب عاشورا هي راه ميرفتم، ميگفتم: بابا من ميدانم حق با حسينبنعلي است و كشتن او يعني جهنّم. اين طرف باطل است امّا حكومت ري اين طرف است، آن طرف چيزي در آن نميماسد، يا اين سپاه هر كسي برود آن طرف كشته ميشود، معلوم است امّا اين طرف نهايتش حكومت ري است، هي راه رفت و راه رفت و پسرش هم كمك كرد. خيليها بچّههايشان كمك ميكنند، زبير را هم همين عبدالله بن زبير بيچارهاش كرد. خيليها اين حبّهاي ظاهري، اين علاقهها كه هميشه هم دعا كنيم كه علاقههاي ما را خدا علاقههاي الهي قرار دهد، به هر كس ميخواهيم علاقه داشته باشيم، علاقه الهي باشد.
خوب پسر او هم راهنمايياش كرد،گفت: من ميدانم، يعني هر كاري كرد پسرش بگويد نه بابا حق و باطل اصلاً يعني چه؟ نتوانست قانع كند، گفت: باشه، حق با حسين، يك راه كه وجود دارد، راه پيش پاي تو ميگذارم. گفت:چيست؟ توبه، ميكشيم، حكومت ميكنيم، توبه ميكنيم. خونبهاي حسين را هم ميدهيم.
بعد حتّي پيش خودش فكر كرده بود كه به ملك ري كه ميرسد –اين عجيب است، اين را من از زبان آيتالله مولوي قندهاري(اعلي اللّه مقامه الشّریف) شنيدم كه ميگفت:- اين پيش خودش فكر كرده بود كه وقتي ميرسد يك مقداري از آن اموالي كه مثلاً حاكم ميشود، هميشه يك مقداري را خرج امام حسين هم بكند! مثل كسي كه از پولهاي دزدي و ... خرج امام حسين هم ميكند. ميگويد بالاخره عشق به امام حسين ما را نجات ميدهد، بله نجات ميدهد، چه؟ مال حلال، نه مالي كه اسّ و اساش مال ديگري است، تو را نجات دهد؟! مال، مال ديگري است، براي چي تو را نجات دهد؟! آن را نجات ميدهد، اگر هم بايد نجات دهد. يك مقدار فكر كن، پس معلوم ميشود عاقل نيستند.
اين صورت ظاهر خير و شر را هم ميدانست، ميدانست اين بد است، اين خوب است، ميدانست جنگ و محاربه با ابيعبدالله(صلوات اللّه و سلامه عليه) جهنّم است و بد است، شر است امّا نپذيرفت.
ما ميگوييم: اين عقل ظاهري بشر يكجاهايي لنگ ميزند، گرچه ما عرض كرديم اين هم عقل نيست، از ديدگاه اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) كه گفتيم، همانطور كه عرض كرديم، يك عدّه نفهميدند، عاقل نبودند، گفتند قرآن، ظاهر را ديدند، قرآن، قرآن، يك عدّه هم كه ميدانستند قرآنها را براي چه به ني كردند، ميدانستند حق با خودشان نيست، با اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) است. امّا آنها عقل نداشتند، ما ميگوييم آنها در جهل بودند چون عاقل آن كسي است كه آنچه كه حق است ادا كند. هر چه شد، شد. شايد مدّت مديدي به صورت ظاهر او را مردم لعن هم بكنند، نفرين هم بكنند و ...، امّا هميشه كه به تعبيري ماه پشت ابر نميماند. معلوم ميشود.
او هم كه ميگويد من براي خدا كار ميكنم، براي حق كار ميكنم، او عاقل است كه براي حق كار ميكندف ما اين را داريم، اين عقل ماورايي منظور اين است.
2.8- بعد دوم: انسان چطور ميتواند به ماوراي عقل راه پيدا كند كه با ظواهر عقلي و ماوراي عقل خير و شر را تشخيص دهد؟
جوابش را يكياش را داديم، تقوا. يكي ديگر كاملاً معلوم است، اين را روايت بيان ميكنند كه اين را إنشاءالله ما به مناسبتي كه راجع به خود امام زمان(صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) وارد شديم، بيان ميكنيم كه انسان به دنبال آنهايي كه اهل بصيرت هستند، برود. بصيرت را هم توضيح ميدهد چه كساني هستند. حتّي اهل بصيرت را هم توضيح داده كه شاخصهها معلوم باشد.
ببينيد در اسلام شاخصهها را معلوم كردند، خود انسان هم ميفهمد. يك مقدار از پروردگار عالم كمك بخواهد عنايت ميكند، خداي متعال مرحمت ميكند.
ببينيد يك نمونه از آن، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) كه عرض كرديم، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) معامله با كسي نميكرد. اين را نميدانم عرض كردم، ميشود عقل كل. امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) عقل بود، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) روي عقل كار ميكرد. حتّي به امام بعضيها ميگفتند عاقل نيست. آن موقع كه درس شروع كرد، چون فلسفه گفته بود و اينها، بعضيها او را مطرود كردند، اخلاق كه شروع كرد، گفتند:اوه، اوه، اين كه فلان، بعد گفتند اصلاً مرجع نبوده و اين هم سه تا بزرگوارهايي ديگري مثلاً آمدند، مثل آيتالله العظمي گلپايگاني(اعلي اللّه مقامه الشّریف)، آيتالله العظمي مرعشي نجفي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) و آن آقا كه شاهنشاهي بود و بعد هم ميخواست كودتاي نژه را قتل را بياندازد گردن كسان ديگر و بگويد كه به خونخواهي آيتالله خميني بلند شويد و بعد هم گفت: استغفرالله ربّي و اتوب اليه و ...، آن سه تا گفتند ايشان مرجع است براي اينكه شاه نكشد و الّا اصلاً ايشان علمي ندارد و ...، از اين حرفها.
بعد شاه هم باور كرده بود و بعد از تركيه آقا را فرستاد نجف و در نجف همامام اولين كسي بود كه شروع كرد فارسي تدريس كرد. اينها هم ريختند آنجا و با اشكالتراشي و...، بعد ديدند نه، اين از اين.
آن زمان كه امام را گرفتند، كه خود همين اينها هم ناراحت شدند كه چرا امام اين كار را نكرد، رفتند سمت شريعتمداري، چه كساني؟ همين جبهه آزادي، جبهه ملّي.
امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) كه آزاد شد و براي اولين بار آمد در قم. امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) عاقل بود، براي خدا كار ميكرد. آمدند، اين را هم عرض كردم قبلاً، آمدند همان روز، خوب وقتي علمايي، كساني ميآمدند، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) اشاره ميكرد. چون آن پنجدري-نميدانم خانه امام رفتيد يا نه، الان هم باز ميكنند، ميروند، آن موقع كه خود دفتر امام بود، ما ميرفتيم، بعد هم كه براي تلبيغ، يك حالت موزه و بازديد و اينها- امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) در آن پنجدري مينشست، بعد دست مباركش را، بعد دست امام را ميبوسيدند و ميرفتند. بعضي از آقايان كه ميآمدند امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) اشاره ميكرد كه بالا بيايند. سحابي آمد-پدر همين آقاي سحابي- با چند تا از همين جبهه ملّيها، يزدي و ... كه آن موقع جوان بودند، امام نگفت، رفتند گفتند، حاج آقا مصطفي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) رفت گفت آقا اينها، امام بلند داد زد: هر كس براي من آمده برود، هر كس براي خدا هست، بماند، من با كسي عقد اخوّت نبستم. اينها هم فهميدند كه امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) به چه كسي دارد ميگويد، دست امام را بوسيدند و رفتند.
خيليها معترض شدند، چون امام يك مواقعي بد تند ميشد، ميگفتند: خيلي اخلاق تندي دارد امام. عصباني كه ميشد، يك چيز عجيبي بود كه به قول يكي از آقايان آقا وقتي عصباني ميشد ديگر ميگذاشتيم در ميرفتيم، ميگفتيم اگر اينجا بمانيم، پرش ما را ميگيرد.
خيليها گفتند بابا اين متوجّه نيست، اين فكر كرده اينطوري است، حاليش نيست، اگر حاليش بود، ميدانست اينها كار كردند، اينها خوب دوران مصدّق وزير بودند، اينها بايد بيايند، اينها در بازار ميروند، اينها ميروند اين طرف، آن طرف، اينها ميتوانند دانشگاهيها را جذب كنند، اينها ...، يك چيزهاي مادّي كه انسان هي مينشيند براي خودش جورچين درست ميكند ديگر. اين را اينطوري ميكنيم، اينطور ميشود، آنطور ميشود.
فرمود: نه، اين عقل است. ما ميگوييم عقل ماورايي يعني اين. يعني براساس تقوا ميگويد آنچه كه خدا ميخواهد، نه آنچه بشر ميخواهد.
لذا ديديد كه امام بارها و بارها بعد از پيروزي انقلاب هم فرمود ما موظّف به تكليف هستيم، ما موظّف به نتيجه نيستيم.
يعني امام من حالا يك چيزي بگويم، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) را من ميگويم اين قطعنامه و يكي هم همان آقاي منتظري. يعني امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) آن موقع در مقابل آنها ايستاد. اين موقع ديد يك مشت -جز آقا و يك دو سه نفري- آدمهاي نفهم عقلندار دور او را گرفتند، آن هم تازه در يك سطح بالا، تازه اينها مدّعيان پيروان امام و اول ياران امام و ... .
عقل را ما اين ميدانيم كه اين عقل ماورايي كه انسان چطور ميتواند، ان اولياء الهي. من ميگويم شما يك كار را بايد بكنيد، اين را برويد انجام دهيد، سير زندگاني امام را يك مطالعه دقيق كنيد، خيلي خوب است.
يك امامشناسي از اين طرف پيدا كنيم، اگر نايب امام –حالا آن امامهاي حقيقي را به عنوان امام بگوييم فعلاً، بعد اين طرف ميگوييم نايب- يك نايب امامشناسي داشته باشيم، بعد تا برسيم به خود امامشناسي.
شما نگاه كنيد كارهاي اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) به قول بعضيها كه فكر ميكنند خيلي متفكّر هستند، عقل دارند، چه هستند و ...، إنقلت آوردند به كارهاي اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه). خوب اگر انجا ميپذيرفت، اينطور نميشد، اگر آنجا چه ميكرد، اينطور نميشد، به نظر ميرسد اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) هم اينجا نعوذبالله، نستجيربالله ....
ما براي چه اينقدر روي عصمت تأكيد ميكنيم، خوب دقّت بفرماييد. توجّه توجّه توجّه. چون آنهاييي كه فقط روي ظواهر عقلي كار ميكنند براي همين اصلاً باور به عصمت ائمّه ندارند، باور به عصمت موليالموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) ندارند، باور به عصمت امام مجتبي(صلوات اللّه و سلامه عليه) ندارند، باور به عصمت ابيعبدالله(صلوات اللّه و سلامه عليه) ندارند، اصلاً چرا بچّهها را برد، اصلاً چرا علي اصغر را به دست گرفت؟ اصلاً چرا اين كار را نكرد؟ چون با ظواهر عقلي ميبينند و از آن عقل ماورايي درك ندارند، براي همين است كه نميفهمند و براي همين إنقلت ميآورند.
ما براي همين ميگوييم عصمت هست، عصمت خيلي مهم است. عصمت، عصمت كه ما چند جلسه هم راجع به آن صحبت كرديم، اين عصمت خيلي مهم است، يك دليل ان اين است. يعني مطالبي را كه ما بيان كرديم، حالا برويدذ با آن عصمت كه بيان كرديم.
حالا من يك نكته را هم اينجا بگويم داخل پرانتز، يا حاشيه به قول ما طلبهها، گاهي به آن درسهاي قبل هم يك سر بزنيد، آنها هم اثر هست، يعني نگذاريد آنها متروك بماند.
اين مباحثي كه راجع به عصمت بيان كرديم براي چه بود؟ براي اينكه ما گفتيم امام بايد برتر از ديگران باشد و اوست كه ميفهمد، ما چون با عقل ظاهر داريم جلو ميريوم، امكان دارد به جاي يك إنقلت، صد إنقلت به امام بياوريم. بگوييم اينجا اين كار، آنجا آن كار او اينطور، آن طور شد، ... .
ما ميگوييم اينها در پرده عصمت هستند و اين را تا كسي ماوراي عقلي رادرك نكند. يك نكتهاي هم بگويم عيبي ندارد بگذاريد اين را بگويم، ما الان درك نميكنيم، خودم و امثال خودم را ميگويم، مگر اينكه يك شمّهاي از آن ماوراي عقلي را براساس تقوا كه يك مقدار بياييم بالا، نميگويم تالي تلو معصوم شويم، يك مقدار بالا بياييم كه يك بويي، يك بادي بزند، بويي از آن تالي تلو معصوم به ما بخورد، يك رنگي از آن تالي تلو معصوم به ما بپاشد، قطرات رنگي، تا آن را درك نكنيم، اين مطالبي را كه من عرض ميكنم، معلوم و محسوس نميشود.
براي همين است كه ما قائل به عصمت حضرات هستيم و تأكيد داريم. اهل جماعت اصلاً عصمت را قبول ندارند، چون آنها روي عقل ظاهري دارند تصميمگيري ميكنند. جدّي هم اگر بخواهيم ما روي عقل ظاهري جلو برويم، خيلي از حرفهاي اينها درست است. خيلي از حرفهاي ديگران هم درست است. چون بشر با عقل ظاهري يك چيزهايي را فقط ميفهمد. چقدر ميخواهد بفهمد؟! تا كجا ميخواهد بفهمد. آن يك عقل ماورايي است كه ما آن را به عنوان عقل مستفاد حقيقي ميدانيم كه فايده دهنده هست براي بشر كه با اين عقلها، آن تكميلش ميكند، آنوقت است كه واقعاً ميفهمد خير حقيقي يعني چه، شر حقيقي يعني چه.
عرض كردم شايد من و شما هم آنجا بوديم، يك نوع شر ميدانستيم كه قرآن را به ني كنند، بعد ما بخواهيم بزنيم، بگوييم: آقا! بزن، ميگويد: تو را ميزنم، قرآن را بزنم؟! عقل من ميگويد: اين قرآن كتاب مقدّس الهي است، من قرآن بزنم؟! تو را ميزنم، عقل اين را ميگويد. كار شر و كار زشت كنم، كار بد كنم؟! نميكنم. اينها با هم متفاوت است.
«يا من ختم نبوته بمحمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) اختم لي يومي هذا بخير (اين «بخير» را چگونه ميخواهم معني كنم؟ عقل ظاهري من ميگويد اين «بخير» اين است كه من يك خانه خوب داشته باشم، اين «بخير» يعني من كسي باشم كه نميدانم يك موقع اصلاً قرض نداشته باشم، اين «بخير» را من اينطور تعبير ميكنم و اينطور نيست، لذا خير فرق ميكند ديگر در باب اين عقل) و شهري بخير و سنتي بخير و عمري بخير انك علي كل شيء قدير»
پروردگارا عواقب امور ما را ختم به خير بگردان.
آقا جانمان، آن عقل كل را، اي خدا به فريادمان برسان.
ظهور عقل كلّت، اي قادر متعال در عمر ناقابل ما قرار بده.
سپهسالار عقل كلّت محافظت بفرما.
سلامهاي گرم و خالصانه ما را به عقل كلّت برسان.
تعجيل در ظهور عقل كلّت مرحمت بفرما.
دشمنان عقل كلّت، دشمنان اسلام و مسلمين، دشمنان كشور عقل كلّت، دشمنان اين جوانهاي عزيز و دوست داشتني كه دوست دارند عقل كلّت را، اي خدا ريشه كن بگردان.
رأس اين دشمنان، جهل محض و مطلق، صهيونيسم جهاني اسرائيل ريشه كن بگردان.
همه دعاهايمان به حق عقل كل به هدف اجابت برسان.
«بالنّبيّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد»
اگر باسوادترین آدم باشی نیاز به استاد داری! آخر همه علما و اساتید ریزه خوار خوان امام زمان(ارواحنا فداه)هستن اینا رو استادمون یادمون داده!