«اگر در زمانی که مولی الموالی(ع) حاکم شد، فکر علوی وجود داشت، حکومت ایشان

 ساقط نمی­شد. لذا برای برقراری حکومت مهدوی بایستی در ابتدا فکر مهدوی بر جامعه

 حاکم شود»


                  سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)

 ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)

جلسه بیست و دوم

موضوع : عقل


اولاً نكته­اي را عرض كنم كه نشستن در خود همين جلسات ولو انسان كلمه­اي را از بزرگانمان كه تبيين كردند وما هم آن­ها را عرض مي­كنيم، ياد بگيريم كه عامل رشد و پرورش فكر و روحمان و علممان شود، اين غنيمت است.

اين را بهترين نعمت براي خودتان بدانيد، نه از اين باب كه زيد مي­گويد يا عمر مي­گويد، به زيد و عمر آن كار نداشته باشيد، اين لطف خداست به هر كسي كه در مباني علمي، آن هم اين نوع مباني علمي كه راجع به شناخت وجود آقا هست و بحث مهدويت شركت مي­كنيد.

و پس از مدّتي شما خودتان را محك بزنيد، يعني يك سال ديگر ببينيد آن چنان بار علمي شما بالاست كه قبل را كه نگاه مي­كنيد و حالمان را كه نگاه مي­كنيم، مي­بينيم انصافاً متفاوت است. بايد انسان ديگر آنجا پناه به خدا ببرد كه غرّه نشود و از همين الان هم بخواهد.

خلاصه اين­ها را غنيمت بشماريد، همه مطالب فرعي باشد. گاهي مع­الأسف همه مطالب براي ما اصلي مي­شود و مطالب علمي و مباحثي مثل اين فرعي مي­شود. يعني اگر يك موقعي وقت كردم، مي­آيم، اگر كار ديگري داشتم نمي­آيم، آن را اهميّت مي­دهم. اين دلالت بر متوجّه نشدن است و معرفت نداشتن به مباحث علمي است.

علم يك مطلب بسيار عالي است، انسان نبايد علم را فداي و فناي مطالب ديگر بكند. برعكس بايد مطالب ديگر را. 

آيت­الله العظمي بروجردي حالشان خيلي خوب نبود، بيان كردند برف هم مي­آمد، ايشان هم سوار درشكه مي­كردند. با اينكه آن موقع ماشين هم آمده بود ولي خوب ايشان همان طبق عادتشان. گفتند: آقا حالتان خوب نيست، وضعيّت هم اين­طوري است، يك عدّه هم كه مي­آيند خوب آن كساني هستند كه خودشان ديگر از مجتهدين عظيم­الشّأن هستند يا ديگر آن­قدر در كبر سن هستند، نمي­توانند شايد يك چند تا جواني باشند، فرموده بودند: يك نفر هم كه متوجّه شود براي من بس است.

ايشان به علم نه نمي­گفت، به مريضي نه مي­گفت، امّا به علم نه نمي­گفت. به مريضي مي­گفت: آمدي آمده باشي، من با تو كار ندارم، امّا علم.

خوب است انسان اين­طور شود، عاشق علم شود. عاشق مباحث علمي باشد. اين­ها نكات مهمّي است امّا ما متأسّفانه بعضي از مواقع جدّي نمي­گيريم مباحث را و من يكي از ناراحتي­هايي كه دارم و بعضي مواقع دوستاني را مي­بينم كه اين­طور كم و بيش گاهي مي­آيند، انصافاً هم ناراحت مي­شوم از اينكه چرا متوجّه نيستند، هم اينكه احساس مي­كنم خودشان اهانت به علم هم مي­كنند و در اينجا واقعاً بايد به خانم­ها كه در زمنيه معمولاً  ثابت­قدم هستند تبريك گفت و اين لطف خداست.

علي ايّ حال شما در هر مبحث علمي كه وارد شديد، سعي كنيد جديّت به مطلب دهيد و مطالب را داشته باشيد.

من ابتدا چند سؤال را مطرح كنم چون مي­ترسم باز مبحث طول بكشد و بعد اصل سؤال­ها از بين برود، چون حالا بحمدلله و المنّه هر هفته شده، اين سؤال­ها را جواب دهم و طوري نشود كه جواب اين سؤال­ها داده نشود.

1.       سؤالي فرمودند كه شما فرموديد: زشتي و زيبايي در جوامع مختلف متفاوت است، در حالي كه اكثر مصاديق زشتي و زيبايي در دنيا مشترك هست، مثل حسن عدل، نيكي و انسان­دوستي و ... . لذا به نظر مي­رسد عقل باعث تشخيص خوبي­ها و بدي­ها در مصاديق مشترك هست، آيا اين­طور نيست؟

 

بله، اتّفاقاً در مصاديقي كه مصاديق مشترك هست، وجود دارد. منتهاي امر بعضي از مطالب عرض كرديم در جايي به عنوان نيكي حساب مي­شود و بعضي جاها نيكي محسوب نمي­شود.

شنيدم كه كسي مي­گفت وقتي يكي از خانم­هاي اروپايي آمده بود، تصوّر مي­كرد كه در ايران خانم­ها با چادر مي­خوابند. چون اين­ها را هميشه اين­طوري مي­ديد، فكر مي­كرد خانم­ها حتّي خوابشان هم با چادر است، مي­گفت: اين بيچاره­ها چطوري مي­توانند تحمّل كنند در خانه و ...؟! خوب نمي­دانست. فلذا اصل اين قضيه را زشت مي­دانست و به اين عنوان مي­دانست كه مردها يك عدّه زورگو، يك عدّه كساني كه عصر حجر هستند و هر چه كه دلشان بخواهد انجام مي­­دهند. وقتي آمده بود، ديده بود نه خانم­ها مشغول به كارهاي مديريتي، بعضي از مطالب، مدارس هست، دبيرستان­ها، دانشگاه­ها خانم­ها هستند،‌ متعجّب شده بود. خوب گاهي اين­طور است.

از آن طرف بعضي مواقع مي­بيني اصل قضيه را زشت مي­دانند، مي­گويند:‌ اصلاً ما بودن در چادر را زشت مي­دانيم يا مثلاً زشتي­هايي كه ما زشت مي­دانيم، آن­ها حسن مي­دانند. اينكه كسي مثلاً گرچه همه اروپا هم اين­طور نيستند، يعني بيرون در مقابل كارشان اين­طور نيستند. بزك كردن يا مطالب را ما براي نامحرم زشت مي­دانيم و بد مي­دانيم امّا آن­ها اشكالي نمي­بينند.

ما كلّاً مشروب را حرام مي­دانيم و زشت مي­دانيم، آن­ها يك مقدارش را به طوري كه مثلاً بيخود نشوي، بعضي­ از آن­ها حتّي در پذيرايي­هايشان خوب مي­دانند و قس علي هذا، زشتي­هايي كه خوب جلوه داده مي­شود و خوبي­هايي كه زشتي جلوه داده مي­شود، اين هست.

و اتّفاقاً ملاك ما همين است، ملاك ما آن مطلب است كه در تشخيص خوبي­ها و بدي­ها چه هست. همه نيكي به انسان­ها را خوب مي­دانند، بله، قبول امّا  از آن طرف الان صورت ظاهر يك عدّه هم مي­آيند به عنوان حمايت از اسرائيل مي­گويند، اين­ها هم انسان هستند در حالي كه ما مي­دانيم اگر كسي به آن­ها اجازه دهد، آن­ها نهايت شرارت هستند. خوب قرآن مي­فرمايد: شرور بايد از بين برود، موذي بايد از بين برود.

من اين را بگويم خيلي جالب است، اين را بگويم شايد اصلاً كسي نشنيده باشد آن هم از چه كسي؟ از آيت­الله آميرزا جواد آقاي تبريزي، آن مرجع بزرگوار، ايشان با آن لهجه شيرين تركي خود خيلي هم غليظ بود، يك مرتبه­اي بيان فرمودند. يك كسي سؤال كرد با شوخي و مزاح گفت: آقا! شما نظرتان راجع به اسرائيل چيست؟ شما هم يك چيزي گوييدف نمي­گوييد. گفت با همان لهجه، با همان حالت، گفت: «اُقتُلِ المُوذي قَبلَ أَن يُوذِي». گفت: اين­ها بايد كشته شوند، گفت: اين مصداق اين «اُقتُلِ المُوذي» هستند، ما «اُقتُلِ المُوذي» را راجع به حيواناتي كه مثلاً چه هستند مي­گوييم، مي­گوييم مثلاً پشه­اي كه مي­زند. ايشان با همان حالت فرمود: اين­ها موذي هستند، بكشيد آن­ها را قبل از اينكه اذيّت كنند، يعني مصداق را آورد روي اين قضيه. از هر حيوان اذيّت كننده­اي اذيّت كننده­تر هستند، واقعاً هم همين­طور است. خيلي نكته جالبي ايشان بيان فرمود. ديگر از هر حيوان اذيّت كننده­اي اين­ها اذيّت كننده­تر هستند. خوب آن­ها مثلاً اين­طوري. امّا در مقابل حالا اين­ها دارند فلسطيني­ها را مي­كشند.

بالاخره خوبي و بدي­ها اصلش درست است، ما چيز ديگري عرض كرديم، گفتيم: خوبي­ها را چيز ديگري جلوه مي­دهند و زشتي­ها را چيز ديگري جلوه مي­دهند. توجّه مي­فرماييد، اين در باب امر به معروف و نهي از منكر هم همين است. قرآن هم همين را مي­فرمايد كه اين­ها منكر را به عنوان معروف جلوه مي­دهند و معروف را به عنوان منكر.

ملاك اين است. ما مي­خواهيم بگوييم آقا! اگر راجع به عقل مي­گوييم، ببينيم كدام يكي را بيان مي­كنند، شايد يك كسي بگويد آقا! اين است. مثلاً خيلي­ها قائل به اين هستند كه مثلاً كه اين هم اصلاً اثبات نشده امّا اصلاً با مشروب بعضي از مريضي­ها از بين مي­رود يعني آن بدي را تبديل مي­كنند به خوبي­، خوب  اين­ها ملاك هست كه ما قبول نداريم و الّا كليّت خوب و بد بله، كليّت خوب و بد، امّا بدي را خوبي جلوه مي­دهند، خوبي را بدي جلوه مي­دهند، ما مي­گوييم حالا ببينيم با اين عقل كدام چيز است، اگر بگوييم اين بد است، مي­گويد: نه، اين خوب است. برا يچه شما مي­گوييد بد است؟ آن خوب است، مي­گويد: نخير، اين بد هست، اين را ما ملاكمان هست.

2.       در بحث ديگري كه بيان فرمودند، بيان كردند كه آيا تئوري متفاوت از تعريف هست؟

 

ببينيد ما راجع به تعريف در علوم مختلف باز تعاريف مختلفي داريم راجع به خود تعريف. يعني خود تعريف هم تعريف مي­كنند كه تعريف چيست؟ همان­طور كه تئوري را عرض كرديم، گاهي تعريف همان تئوري است، حالا خوب دقّت بفرماييد،‌همان­طور كه تئوري را عرض كرديم كه چند گونه هست و براي شما هم آورديم جلسه­اي خوانديم كه چه كسي چه چيزي مي­گويد راجع به تئوري­ها. چون بعضي قائل بودند كه تئوري فقط يكي است و ما عرض كرديم نخير و ادلّه آن را هم آورديم.

راجع به تعريف هم همين­طور هست ولي يك معناي تئوري را هم تعريف گرفتند. كه تئوري يعني تعريف يك شيء. بله، از يك جهت تئوري تعريف هست امّا آيا همه تعريف را تئوري مي­دانند، مثل اين مي­ماند كه همه راجع به تئوري يك نوع حرف مي­زنند؟ بيان كرديم: خير، اين هم همين حالت را دارد.

مطلبي را سؤال كردند كه بعداً بيان مي­كنيم و الان وقت آن نيست و من مجبور شدم براي اين مطالب، يك مقدار كم، يك مژده به شما بدهم به زبان ساده خيلي كم، خيلي كم، ما در حد 5 دقيقه، هر هفته نكات منطقي را هم بگوييم. ديگر منطق مي­گوييم، فلسفه مي­گوييم، مهدويت مي­گوييم و ...، ولي خيلي از مطالب را باز مي­كند. دليل آن را بعداً متوجّه مي­شويد، الان هم من انتظار ندارم كه متوجّه شويد و شما هم فعلاً جسارت است فعلاً شما شنونده خوبي باشيد، معترض به اينكه چرا ما اين­طوري مي­كنيم نباشيد. بگذاريد يك ده بيست جلسه ديگر خيلي از نكات در دست شما مي­آيد كه من براي چه اين­طور دارم بيان مي­كنم، اصلاً بحث را به سمت ديگري بردم، اصلاً شايد يك نفر بگويد: آقا! ما نفهميديم شما مي­خواهي بحث مهدويت را بگويي، بحث عقل بگويي، فلسفه بگويي، منطق بگويي، ما كه بالاخره نفهميديم بالاخره چه شد، عيبي ندارد. همان­طور كه شما در قضيه تاريخ كربلا، شما ديديد ما اول سر از يهود درآورديم و بحث يهود و ... را گفتيم، حالا بعداً وارد به قضيه خود كربلا شديم متوجّه مي­شويد، گرچه خلي از آن­ها را هم گرفتيد كه ما چه مي­خواهيم عرض كنيم. اينجا هم همين­طور است يك مقداري تحمّل بفرماييد و با ما همراهي كنيد، در اين مطالب فعلاً‌ جسارت است دندان روي جگر بگذاريد و بگوييد كه مهدويت است، فعلاً بياييد تا متوجّه شويد كه واقعاً مهدويت است، الان متوجّه نمي­شويد مهدويت است، عيبي ندارد امّا بعداً خواهيد ديد كه جدّاً اگر اين­ها نبود، قضيه مهدويت و بحث اينكه وجود مقدّس آقا از راه عقل اثباتش چيست، ميسور نبود، كل بحث را بگويم كه اين­گونه ميسور نبود.

بله، آن دفعه هم عرض كردم، يك بار ديگر هم گفتم، باز هم شايد بگويم و اين تكرار خوب است، شايد بعضي­ها راجع به بحث از ديدگاه عقلي يك نكاتي را گفته باشند، ما هم مي­توانستيم همان نكات را بگوييم، امّا در همان نكات ما مي­بينيم خيلي­ها هنوز سؤال دارند، در دانشگاه­ها، در جوامع علمي، مطالب و ... هست كه خيلي­ها سؤال دارند، ما اگر اين روشي كه داريم عرض مي­كنيم، با اين روش پيش برويم، به فضل الهي «هذا من فضل ربّي» و آنچه كه عنايت هست، إن­شاءالله مطالب حل مي­شود و ديگر جواب­ها خواهد بود.

پس من راجع به آن قضيه هم بگويم كه يك سؤالي كرده بودند ديدم بحث منطقي است، يك بشارت هم بدهم كه مطلب إن­شاءالله خواهد بود.

3.       خوب يك سؤال هم كردند كه آيا جهل مي­تواند شيئيّت داشته باشد مانند بعضي كه بيان مي­كنند ظلمت صرفاً عدم نور نيست و شيئيّت دارد.

 

ببينيد ما دو بحث داريم، يك جهل در مقابل علم و يك جهل داريم در مقابل عقل. جهل در مقابل عقل اصلاً به صورت عدم به معني اينكه عدم هست، نيست، يعني هيچ است، بلكه به معني اين است كه حق را تشخيص نمي­دهد و عقل يكي از كارهايش اين است كه تشخيص خوبي­ها و بدي­ها كه يك عدّه تعريف كردند كه همين الان هم در سؤال بود و ما هم قبلاً گفتيم حالا بين خوبي­ها و بدي­ها در بين جوامع بشري چه مي­گويند.

اصل خود عقل تشخيص حق هست و تشخيص نور هست و اينكه بفهمد امّا جهل يعني اينكه گاهي كسي چيزي وجوددارد امّا چون نمي­داند حق چيست، مي­گوييم در جهل هست يا التباس بين حق و باطل را مي­كند، مي­گوييم در جهل است ولو به حق هم مثلاً، ولو به اينكه بداند و اقتباس كند، باز هم ما قائليم به جهل هست.

شما نگاه كنيد آن­هايي كه در مقابل مولي­الموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) مي­دانستند، مولي­الموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) بر حق هست، يك عدّه نمي­دانستند، تا قرآن رفت به ني، اين­ها احمق بودند، گفتند: نه، همين قرآن. اين ظاهر قرآن را مي­بيند، باز هم در جهل هست، اين هم جهل است، عقل نيست. يعني قرآن را نمي­شناسد، ظاهر قرآن را مي­بيند، اين مي­شود در جهل.

يك عدّه هم مي­گويند:‌ مي­دانستند اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) حق است، مثل معاويه، مثل عمر و عاص، باز آمدند آنجا عليه امام كار كردند و با مكر. اتّفاقاً كار مولي­الموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) نشان داد آن هم جهل است، براي چه؟ اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) نشان داد كه در عقل است، چگونه؟

اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) وقتي فرمود: قرآن­ها را بزنيد، با عقل بيان كرد. وقتي فشار آوردند و بايد، فرمود: ابن عبّاس، با عقل بود. وقتي فشار آوردند كه من عرض كردم، بنا بود مفصّل هم بگوييم، گفتند سريع­تر بيان كرديم، ابوموسي اشعري يهودي را انتخاب كردند، باز آن­ها از روي جهل بود، اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بيان فرمود: نه، از روي عقل بود.

حالا بعد كه حكميّت را هم اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) پذيرفت، باز عقل بود. يعني مي­توانست اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بگويد كه آقا! شما مكر زديد، قبول نيست. همان­طور كه خوارج همين را گفتند.

ببيند تعريف عقل اين است، عقل آن چيزي است كه مي­گويد: آقا! وقتي پذيرفتم حكميّت را، بنا نيست، اگر شك مي­كرديم آقا! در حكميّت حقّه نباشد، اگر حقّه بود، اصل باطل است، مثل چه؟ مثل الان عقدنامه­هاي جديدي كه درست مي­كنند. اين همه بند هم به آن اضافه كردند، امضاء مي­كنند، اگر نمي­دانم چي بود، اين عقد باطل است، اگر ...، خوب قبلاً اين چيزها نبود، خوب حالا اين شرط است، اين درست است، به اين شرط ضمن العقد مي­گويند. آنجا فقط بحث حكميّت بود. هر چه آن دو تا گفتند، مي­پذيريم. قبول است؟ قبول است. حالا اين حقّه زده، اگر هم نگوييم حالا يهودي­زاده كه اصلش همين قضيه بوده و مردم احمقي كه آقا مي­فرمود: قرآن را بزنيد، نزدند، گرفتار شدند و به عقل گوش ندادند و به جهلشان گوش دادند. ظاهر را ديدند، قرآن را ظاهر را ديدند، همين است.

ببينيد اينكه درباره فتن مي­گويند: از موقعي كه فتنه هست التباس بين حق و باطل است و نمي­فهميد حق چيست، باطل چيست و بايد در اين­ها دقّت كنيد، متوجّه نيستيد، براي همين است ديگر. مگر كسي كه بصير باشد، در آن گرد و غبار. ببينيد الان اين­طوري است، طرف مي­گويد: ‌قرآن است، قرآن را بزنم؟! اين چه مي­گويد، قرآن چيست؟ قرآن كه كتاب خداست، اين قدرت تشخيص ندارد.

نگاه كنيد الان هم يك عدّه مثلاً همين­طوري هستند ديگر، آن موقعي كه بحث انتخابات بود، در دوم خرداد، اين را من خودم شنيدم از دوستان خودم. در يزد ودر جاهايي كه مؤمن و متديّن بودند، رفتند تبليغ كردند، گفتند:‌آقا! ببخشيد مي­گويند امام جماعت اگر يكي سيّد باشد، يكي عام باشد، آدم بهتر است برود به سيّد اقتدا كند، حالا شما نمي­خواهيد رئيس جمهور سيّد باشد؟! يعني مي­بينيد يك جا مي­روند اين­طوري، يك جا مي­روند طور ديگر، يك جا به نام آزادي، زرنگ هستند ديگر. اين­ها مكر است، اين حيله است.

اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) حيله ندارد، اين مي­شود عقل. آنچه كه حيله در آن نباشد، مكر نباشد، صداقت در آن باشد، عقل مي­شود. اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمود: حكميّت گفتيم، نگفتيم، شرط نگذاشتيم، پس باز هم اين عقل است.

حالا بحث ديگري را مي­خواهم بگويم، مي­گويند: آن كسي كه انجام داد، او چه بود؟ مي­دانست اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بر حق است امّا آمد مكر زد، او هم يك مقداري از عقل داشت؟ نه، آن هم اتّفاقاً جهل بود.

ما جهل را يك معني اين مي­كنيم در مقابل عقل، يعني مي­داند كه فلاني بر حق است، امّا با سفسطه بازي، با مطالب ديگر مي­خواهد او را از بين ببرد يا بين دو تا مطلب، دو نوع سياسيون طرف را لجن­مال كند. خوب اين چيست؟ اين جهل است، عقل نيست.

من براي همين مي­گويم بعضي­ها مي­گويند: اين­ها تيزهوش بودند و كيّس بودند. مي­گويم: نگوييد كيّس، بگوييد مكر.

عقل اين است، توجّه مي­فرماييد. پس بين عقل و جهل بحث اين است. آن­وقت جهل مي­تواند شيئيّت داشته باشد؟ صورت ظاهر اين است كه جهل هم يك مطلبي هست، امّا تاريكي است كه وجود دارد. مثل همان ظلمت كه مي­گويند ظلمت هم يك تاريكي است، يعني براي خودش يك عالمي دارد امّا اين كه ما مي­گوييم در مقابل عقل، جهل عدم هست؛ يعني حقانيّت ندارد و نهايت آن نيستي است. چيزي ندارد، ما اين عقل را داريم بيان مي­كنيم.

البته اين نوع سؤال ما را مجبور كرد يك ده تا بيست تا پله بپريم جلو، چون من حالا داشتم نوع ديگري صحبت مي­كردم، ببينيد با بنده باشيد، دقّت كنيد، من آن جلسه هم گفتم، اين جلسه هم تأكيد مي­كنم، من مي­خواهم اول تمام نظرات را بيان كنم و اصلاً الان ما نمي­خواهيم بگوييم كه كدام نظر الان درست است يا غلط است. اول نظرها را مي­خواهيم بگوييم بعد بياييم بگوييم آقا! دانه دانه اين نظراتي كه گفته شد و الان شما هم در ذهن مباركتان هست و يادداشتكرديد، اين نظرات با كدام مي­شود امام را شناخت؟ مگر نمي­گويند امام از راه عقلاني بايد شناختف با كدام عقل؟ عقل اول؟ عقل دوم؟ عقل سوم؟ عقل بالملكه؟ عقل هيولايي؟ ... با كدام مي­توان شناخت؟

اين را كه شما فرموديد ما را لاجرم به اينجا رسانديد كه ما بيان كنيم عقل حقيقي اين هست. خوب آن عقل حقيقي هم طبيعي است، فقط و فقط هم آن چه كه كدهاي قرآن است -حالا كه گفتيم، بگذاريد تا مقداري از آن را بيان كنيم- كدهاي قرآن بيان مي­فرمايد با تقواست.

با علم، عقل پرورش پيدا نمي­كند، اگر هم گفتند با علم، علم را هم گفتند ببينيد از زبان چه كسي مي­گيريد. اين است.

«إنَّ اَكرَمَكُم عَنداللّه اَتقاكُم»[1]، «ذلك الكِتاب لا رَيبَ فِيه هُديً لِلمُتَّقين»[2]، يعني تقوا، عقل را. آن هم تقواي حقيقي. حالا آن­وقت بايد تقوا را تعريف كنيم. تقوا چگونه است كه ان يك بحث جداست.

پس بله، در مقابل از اين طرف هست امّا از يك طرف ديگري نه، اين به اين عنوان نيست كه ما بيان مي­كنيم مثلاً صرفاً عدم نورانيّت، ظلمت به عنوان عدم نور نيست و شيئيّت دارد، بله، يك طرف درست است، يك طرف ديگر را هم توضيح داديم كه به اين سبك نيست.

4.       علّامه طباطبايي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) در بدايه مي­فرمايند: عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً جدا از مادّه هست پس چرا عنوان مي­­شود عقل بر عرض مغز پياده مي­شود؟

 

اين را ما اتّفاقاً سؤال كرديم، اتّفاقاً ما هم همين را داريم مي­گوييم. يعني ما هم سؤالمان اين بود، اگر دقّت به آن مطالب بفرماييد و نوع بيان ما و جزوه را هم دقّت بفرماييد، ما هم همين را عرض كرديم، گفتيم: آقا جان! اگر عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً جدا از ماده هست، چرا پس بعضي­ها مي­گويند كه بر مغز عرضه مي­شود، پس امكان دارد آن جوهريّتش هم كه جدا از مادّه مي­باشد هم زير سؤال برود. اگر جداي از مادّه هست كه نبايد بر چيزي عرضه شود.

البته يك جوابي هست كه آن را إن­شاءالله بعداً بيان مي­كنيم كه بعضي­ها يك جواب آوردند كه چرا اين­طوري است. ولي كلّاً بيان مي­كنند كه عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً جدا از مادّه هست منتها مي­گويند جالب اين است كه بايد بر چيزي باز عرض باشد و بتواند تبيين شود، آن هم بر مغز تا عنوان جوهر آن­وقت پيدانمي­كند تا معلوم شود عنوان جوهر ديگر پيدا نمي­كند اگر بخواهد بر چيزي عارض شود كه آن را حالا بيان مي­كنيم.

ما تا اينجا را پذيرفتيم، امّا از آنجا به بعد گفتيم: نه، قبول نيست و نمي­تواند اگر با اين تعريف بگوييم كه بايد بر مغز پياده شود، خير، ديگر جوهر نيست.

5.       فرموديد: در عالم هيچ چيز جوهر نيست، در حالي كه جسم از انواع جوهر است، لطفاً توضيح بفرماييد.

 

جوهر را چه گفتند؟ تعريف جوهر چه بود؟ نيازي به چيزي نداشته باشد. آقا! جسم خودش نياز به چيزي دارد يا ندارد؟ و خودش اصلاً چيز هست، جوهر بايد اصلاً قابل رؤيتي به تعبيري نيست. يك معنايي كه حالا اين را هم بگويم، اين را يادداشت بفرماييد، جالب است، شيخ اشراق(اعلي اللّه مقامه الشّریف) راجع به جوهر مي­فرمايد: «جوهر لا تصوير له و لا صورة»، نه تصويري مي­شود راجع به آن بيان كرد و نه صورتي. اين را راجع به جوهر مي­گويد.

جوهر وقتي بيان مي­شود چيزي است كه براي خودش نيست، آن­وقت اگر شما بگوييد جسم جوهر است كه خود جسم بر چيز ديگري تكيه داده كه و از آن طرف با تعريف جوهر نمي­خواند. جوهر بنا بر اين هست كه همان­طور كه علّامه طباطبايي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) هم بيان فرمودند و فلاسفه همه اين را مي­گويند، علّامه خلاصه كرد آن را و در كتاب بدايه بيان فرموده، ذاتاً و فعلاً -ذاتش هم حتّي و فعليّتش هم حتّي- جدا از مادّه مي­باشد در حالي كه شما جسم را داريد مي­گوييد مادّه است. مگر جسم غير از مادّه بودن است؟! جسم مادّه است. پس اين هم يكي از همان مطالب است.

در عالم وقتي مي­گوييم هيچ چيز جوهر نيست در حالي كه جسم از انواع جوهر است، يكي از ايراداتي كه به فلاسفه گرفته مي­شود همين است. ما البته إن­شاءالله به فضل الهي در آن طرف سال، بعد از فروردين، درس خارج فقه­مان شروع مي­شود، شش ماه بعد هم درس خارج فلسفه­مان كه سه تا درس خارج خواهيم داشت، اصول و فلسفه و فقه.

در آنجا ما نكات ناب وتازه­اي داريم­ و تطبيق اتّفاقاً فلسفه غرب -آن چيزي كه تز خودم بوده- در فلسفه غرب با فلسفه اسلام، ان را به صورت گسترده تبيين مي­كنيم و بعد بعضي از اثراتي كه فلاسفه غربي روي فلاسفه اسلامي-كه آن را به عنوان حكمت الهي بيان مي­كنيم- گذاشتند آن را عرض مي­كنيم و نكاتي است كه حالا آنجا بيان مي­كنيم.

يكي از ايراداتي كه ما هم داريم همين است كه اگر تبيين مي­كنندو اكثر هم همين را بيان مي­كنند، يعني اين چيزي است كه تقريباً شده شهره و طوري شده كه كأنَّ همه اين را دارند بيان مي­كنند.

اگر جوهر اين است و تعريف جوهر را اين بيان مي­كنيم كه ذاتاً و فعلاً جدا از مادّه است، بعد مي­آييم مي­گوييم جسم از انواع جوهر است. خوب مي­گوييم جسم في­ذاته مادّه است و بعد آن­وقت توضيح مي­دهيم مادّه چيست عند الفلاسفه و بعد مي­آييم تبيين مي­كنيم كه اينجا، اين اشكال بزرگي است كه بعضي از فلاسفه ما دقّت نكردند بر آن و راه بعضي از فلاسفه غربي را به كار بردند كه اينجا اشكال عمده و بزرگي را به اين­ها مي­شود بيان كرد، خوب اين هم از اين.

6.       فرموديد جوهر ديده نمي­شود ولي عرض ديده مي­شود، آيا جسم -خوب اين توضيح بالايي­ها را كه دادم معلوم شد ديگر- به عنوان جوهر ديده نمي­شود و يا عرض سفيدي بدون جسم ديده مي­شود كه اين جوهر است و اين عرض است بيان مي­كنند يكي بر ديگري عرض و جوهر است.

 

آن هم مطلبي است ديگر كه يكي به عنوان جوهر مي­­شود، يكي عرض كه بر او هست كه اينجا هم ما حالا همان را داريم بحث مي­كنيم كه اصلاً آيا اين همان­طور كه عرض كردم مي­شود به عنوان جوهر گرفت جسم را، اگر تعريف جوهر اين است؟ و حالا تازه ما راجع به تعريف جوهر مطالب ديگري بود كه ما ديگر در آن وارد نمي­شويم. نمي­خواهيم اينجا بحث عرض كردم فلسفه بخواهيم آن­طوري بگوييم، يك مقداري داريم بيان مي­كنيم كه مي­خواهيم در قضيه عقل باشيم وبعد مي­خواهيم اثبات مهدويت از ديدگاه عقل را، چون اينجا ما بحث فلسفه را اگر بخواهيم بگوييم بايد بياييم نظرات يك يك آقايان راجع به جوهر را بگويم، بعد يك چيز ديگري مي­شود، اين بحث به اينجا ختم نمي­شود.

منتها اگر نظر بنده را بخواهيد، ما هم همان عرضي كه داريم اين است كه ما اعتراض به اين قضيه جسميّت به عنوان جوهريّت داريم، با تعريف جوهريّت. يا بايد تعريف جوهريّت را عوض كنيم و يك چيزي به آن اضافه كنيم. چون به نظر من مي­آيد اگر يك چيزي اضافه شود باز بهتر است از اينكه اصل آن را از بين ببريم كه حالا آن بعدها بيان مي­كنيم كه عرض كرديم در درس خارج فلسفه، آن موقع عرض مي­كنيم مطلب آن را.

يا به طور كل ما برچينيم، يا نه بگوييم جسم جزء اين تعريفي كه بيان مي­كنيد نيست. يا بايد بگوييم جوهر را برچينيم و اصلاً جوهر نيست يا بگوييم اصلاً جسم جزء جوهر نيست با تعريفي كه اكثر بيان مي­فرمايند. حالا من باز هم بيان خواهم كرد مطالب ديگر.

7.       فرموديد: در جوهر بودن عقل حرف هست چون به مغز نياز دارد، نمي­توان در نهايت گفت كه اگر جوهر نياز به مغز دارد، مانند نفس مي­شود كه جوهر مجرّد است لكن در مقام فعل متعلّق به بدن است كه در اين صورت جوهر بودن نفس رد نمي­شود؟

 

اگر شما بيان بفرماييد كه نياز به مغز دارد پس از نفس جداست، چون مغز متعلّق به جسم است. يا بايد بگوييم كه جدا هست و حتّي نياز به مغز ندارد، تكيه به مغز هم نمي­دهد. يا اگر گفتيم تكيه به مغز مي­دهد يعني به جسم تكيه مي­دهد يعني نياز به جسم دارد. پس جوهر نيست. توجّه فرموديد.

بحث ما سر همين نكته است كه اگر نياز به جسم، يعني مغز چون عنوان جسم است ديگر، اگر نياز به مغز هست، پس يعني جسم است مگر -كه اين را كسي نگفته، امّا ما مي­گوييم مگر- مغز را اصلاً جداي از بدن بدانيم، بگوييم مغز هم مثل اينكه به شما مي­گويند فكرت را بگو، مي­گويد مگر مي­شود فكر را تعريف كرد، آقا فكرت را براي من بگو، مگر مي­شود فكر را فيلم­برداري كرد. فكر كه نمي­شود، فكر هست، من دارم فكر مي­كنم، شما داريد فكر مي­كنيد، امّا فكر را كسي نمي­بيند. مي­گويند: مگر فكر رؤيت شدني است؟! ديده نمي­شود. مگر اين­طور بگوييد كه مغز ملاكتان چيز ديگر است، نه جزء جسم. آن چيزي است كه ديده نمي­شود و اين را بيان نكردند.

ما مي­خواهيم بگوييم آن چه كه شما مي­گوييد جوهر است يعني بدون مادّه است اگر تكيه داد به مادّه يعني مغز، پس ديگر از اينجا به بعد عامل مغز است پس ديگر جوهر يعني عقل كه ديده نمي­شود و جوهر است، اينجا ديگر معنا ندارد. توجّه فرموديد چه شد؟ ملاك اين مي­شود.

يعني مثل اين مي­ماند، يك مثالي بزنم، مثل اين مي­ماند كه شما بگوييد: آقا! الان صوت در اينجا هست، چگونه صوت در اينجا هست؟ شما پيچ راديو را باز مي­كنيد، راديو مي­آيد. بعد انواع صوت­ها هم هست، چگونه؟ موج را مي­چرخانيد، اف ام را مي­گيريد، شبكه جوان و شبكه خبر و  شبكه­هاي ديگري كه هست همه را مي­گيريد. مي­گوييد در اينجا تصوير وجود دارد و به يك چيزي گرفته مي­شود و آن چيست؟ مي­گوييد شما تلويزيون را روشن مي­كنيد، شبكه يك، شبكه دو، پس معلوم است تصاوير در عالم موجود است، منتها يك چيزي به نام آنتن آن را مي­گيرد. قدرتي است مي­گيرد و آن را به شما نشان مي­دهد. براساس ان امواجي كه وجود دارد. پس در عالم تصاوير زياد است، اصوات زياد است، يك دستگاه گيرنده مي­خواهد.

مگر شما بگوييد جوهر اين است، خيلي خوب كه من عرض كردم حالا باز هم مجبورمان كرديد يك مقدار جلوتر برويم، مگر بگوييم جوهر اين است منتها يك نكته ديگر بايد اضافه كنيم و آن اينكه جوهر به تنهايي اگر كسي بگوييد مجرّد از همه مطالب است، غلط است يعني نمي­توانيم بگوييم جوهر آن چيزي است كه ذاتاً و فعلاً جداي از مادّه باشد، خير، نياز به مادّه دارد، خودش حالت مادّه­اي ندارد ولي فعليّتش به مادّه هست، فعليّتش كه اين را نگفتند. فعليّت عقل به مغز است، مغز بايد باشد مثل يك گيرنده براي عقل كار كند و عقل آن جوهري است كه فعليّتش به مغز است. مثل همان راديو كه عرض كرديم امواج را مي­گيرد، مثل تلويزيون.

آن­وقت اگر بگوييم تكيه بر مغز مي­كند، ديگر اينجا به اين عنوان مي­شود كه فعليّتش و الّا اگر بگوييد تكيه بر مغز مي­كند، بعد بگوييد مجرّد از همه چيز هست، از جسم است، باز هم اشتباه است، كجا مجرّد از جسم است؟ اينكه نياز پيدا كرد به جسم خارجي يعني به مغز، پس تعريف، تعريف سلام اللّهي نيست يا به تعبيري تعريف كاملي نيست، تعريف تامّي نيست. اينجا ملاك اين است.

(- ظاهراً در تعريف جوهر بيان كردند اگر بخواهد موجود شود، وجودش نياز به موضوع ندارد. براي تمام اقسام 5 گانه جوهر، اين­ها وجودشان واقعاً هم نياز به موضوع ندارند، اينكه مثلاً مغز تكيه­گاه عقل است، اصل وجود عقل انصافاً نياز به مغز ندارد، يعني اصل وجودش امّا اينكه بخواهيم ما بر فرض آن را ببينيم، يا مثلاً بخواهد براي ما فايده­دار شود، اين بله، بايد تكيه­گاه آن مغز باشد.

مي­خواهم عرض كنم با توجّه به آن تعريفي كه كرديم كه اگر بخواهد وجود پيدا كند، وجودش نياز به موضوع ندارد، آن­وقت مشكل حل مي­شود، تمام جوهرهاي پنج­گانه كه بيان شده، هيچ­كدام ديگر نياز به موضوع ندارد. مثل نفس يا مثل روح و امثال اين­ها. اين روح اگر بدن من هم نباشد، باز روح هم مي­تواند وجود داشته باشد منتها اگر بخواهد آن آثار خاص را داشته باشد، بايد بيايد در جسمي تا آن آثار را مثلاً پشت سر خود داشته باشد، پس اصل وجودش نياز به موضوع ندارد.)

راجع به عقل خلاف روح است، دليلش چيست؟ چون وقتي شما بحث عقل مي­كنيد، مي­گوييد: يك چيزي عقلاني است؛ يعني بايد اثر داشته باشد، يعني نشان بدهد اين كار، كار عقلايي است.

شما مي­گوييد: اين عقل است، اين كار، كار عقل است. اگر بخواهيد بگوييد خود عقل است، مي­گوييد: خوب عقل چيست؟ عقل جوهري است كه بيرون است، منتها ديده نمي­شود، جوهر بيروني است، هيچ خبري هم نيست، نمي­دانيم. پس چگونه مي­خواهيد آن را تعريف كنيد؟ چون جوهري بيروني است،...، مي­گوييد: خير، عقل آن چيزي است كه شر را –اين تعريفاتي كه مي­كنند- بعد اين را از كجا مي­گوييد شر و خوبي­ها را از هم تشخيص مي­دهد؟ شر و خير را از هم تشخيص مي­دهد. حتّي بيان مي­­شود در روايات جنود شيطان، جنود الهي و عقل جنودي دارد و ...، خوب از كجا شما اين­ها را مي­گوييد؟ از شر و خير.

خيلي خوب، شر و خير به چه معلوم مي­شود؟ به عقل امّا اگر عقل را شما بگوييد بيرون است، جوهر است، خوب جوهر چيست؟ من مي­خواهم جوهر را بدانم چيست؟ جوهري است كه معلوم نيست، چرا اتّفاقاً روح معلوم است. مشخٌّه روح اين است كه اگر جسم هم در عالم نبود، طبيعي است ما يا بايد مثل اجنّه مي­شديم، آن­موقع در حالت پواز درمي­آوديم و مي­ديديم، همان­طور كه ارواح همديگر را مي­بينند. پس باز هم آن يك محسوساتي دارد.

امّا عقل به عنوان اينكه محسوساتي دارد، حسّش كجاست؟ اين را توضيح بدهم كه ما بدانيم حسّ آن كجاست؟ كسي تبيين نكرده. راجع به روح تمثيل زدند،گفتند: مثل اجنّه، مثل اظهار روح، همان اظهار روح يعني وجود داشته يا اجنّه و بعضي­ها كه جن مي­گيرند كه ما عرض كرديم حتّي جن خوبش هم كسي برود دنبالش و بگيرد، اين كار، كار خوبي نيست، دلالت بر ضعف بشري است. اگر بشر، بشر باشد و آن انسان باشد كه «لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فِي اَحسَنِ تقوِيمٍ»[3]، «اَحسَنِ» هست، پس بايد از اجنّه هم برتر باشد كه قاعده هم همين است، بايد يك كاري كند كه جن بيايد پيش او، نه او برود جن گيري كند و از جن كمك بخواهد، معلوم است ضعيف­النّفس هست جتّي اگر از جن خوب و مسلمان كمك بگيرد. ما قائل به اين نيستيم و مي­گوييم اين­ دلالت بر اين دارد كه طرف ضعيف است.، انسان نيست، انسان كامل نيست.

حالا آن را وقتي باز مي­خواهند بگيرند، جن بگيرند، يعني محسوسش مي­كنند، معلومش مي­كنند امّا ما راجع به عقل محسوس بودنش را اگر شما بخواهيد بيان كنيد، كجاست؟

فقط يك تعريف كرديم، مي­گوييم: آقا! جوهري است كه مثل روح كه ديده مي­شود، بله، همين تعريفي را كه شما بيان مي­فرماييد، خيلي­ها بيان فرمودند، اتّفاقاً وقتي هم مي­خواهند تمثيل بزنند، همانچه كه بيان فرموديد اكثر هم تمثيلشان تمثيل روح است در حالي كه روح اتّفاقاً وجودش معلوم و محسوس است امّا عقل محسوس بودنش در عالم معنا چيست؟

يك كسي بگويد در عالم معنا چيست؟ چيزي نگفتند، فقط محسوس بودنش را به مغز دادند يعني اينكه مغز انسان كار مي­كند، معلوم است عقلي هست، وقتي خوبي­ها را تشخيص مي­دهد، معلوم است عاقل است، وقتي به بدي­ها رفت، معلوم است عقل ندارد و مي­گويند اين محسوس است.

پس اين معلوم مي­كند و ما براي همين است داريم بيان مي­كنيم كه اين جوهر بودن به معناي جوهريّتي كه تبيين مي­كنند تكيه بر شيء ندارد و تكيه بر جسم ندارد، اين غلط است و خودش يك عنوان مجزاست، مگر با آن تعريفي كه ما عرض كرديم كه بگوييم يك حالتي هست ولي ما نمي­دانيم و تكمله آن به اين است كه بايد با شيئي موجوديّت خودش را نشان دهد و آن هم با مغز است.

كما اينكه شما مي­بينيد كسي كه از اول عقب­افتاده ذهني است، يا مثلاً در تصادف و ...، طرف مي­گويد: عذرخواهي مي­كنم، اين طرف مجنون است، عقل ندارد، اگر كاري از او سر زد، يعني بدي­ها را مي­گويد.

اگر آمد اينجا ناخودآگاه يك­دانه زد زير گوش شما، مي­گويد: آقا! ببخشيد، اين بنده­خدا عقل ندارد، اين مغزش كار نمي­كند تصادف كرده اين­طوري شده، فلان شده يا مثلاً ‌از بچّگي بنده­خدا اين­طوري دنيا آمده كه خوب اين خودش دلالت بر اين است كه آن چهره هم اتّفاقاً نشان مي­دهد. خود چهره هم يك طوري نشان مي­دهد كه اين­هايي كه عذرخواهي مي­كنم منگوليسم هستند و بنده­خداها اين­طوري و درس عبرتي هم هست براي ما كه در روايات هم داريم، خوب اين چهره ديگر آقا نشان مي­دهد كه اين عقل ندارد، اتّفاقاً در خود چهره.

يا مثلاً مطلبي كه من يك مرتبه عرض كردم، گفتم آيت­الله انصاري(اعلي اللّه مقامه الشّريف) فرمودند كه يك مرتبه ما رفتيم، اوايلي كه امين­آباد را درست كرده بودند، رفتيم امين­آباد، گفتند: يك كسي آقا اين­طوري است و رفتيم، يك نفر رفتيم سلام وعليك، گفت: بابا اين­ها بيخود بچّه­هاي من، من را آوردند، اين­ها ديوانه هستند، من را به خاطر ثروتم آوردند، ...، گفت: اينقدر قشنگ حرف زد، ما هم گفتيم خوب بيچاره رو آوردند. گفت: تا رفتيم، برگشتيم، يكي دو تا از ما ديديم يك چيزي پخ كلّه­مان خورد، بعد ديديم كه اين بنده­خدا واقعاً ديوانه است، كثافاتش را برداشته بود، بعد كه برگشتيم: هاي هاي مي­خنديد، مي­نشست زمين، بلند مي­شد، ديوانه است ديگر. اين آقا اين­طوري است، چرا؟ چون افعال و كردار نشان مي­دهد كه اين حالت، حالت ديوانگي است.

روح كه ديگر عنوان افعال و كردار نمي­خواهد. آن عالم حقيقت است كه روح را بيان مي­كند كه اين روح هست و نياز به چيزي واقعاً ندارد و يك موقعي در قالب انسان مي­آيد كه در يك مطالبي است و يك موقع نمي­آيد مثل اجنّه. اجنّه را كسي نمي­تواند بگويد اجنّه وجود ندارند. هم قرآن فرموده، هم يك سوره جن هست، هم در مورد خود شيطان مي­گويد: «كانَ هُوَ مِنَ الجِنّ»، همه اين­ مطالب معلوم و مشهود، هم يك عدّه هستند جن­گير هستند، آمدند ديدند و مطالبش و اين­هاست.

پس آن موجوديّت حالت روح كه اصلاً‌ جنين هم جنّه، همين حالت را دارد، چون جنين را هم جنين مي­گويند چون اولش غيرمحسوس است، يعني طوري است كه همه چيز آن حالت معلوم است، يك­طوري است كه اصلاً كأنَّ نيست، يك حالت حباب مانندي دارد بعد آرام آرام آن حالت انساني مي­گيرد. خوب اين حالت را هم به­خاطر همين است، اجنّه و جنّه مي­گويند و جنين مي­گويند و اين­ها، جِنّه و جنين مي­گويند و اين­ها. پس به اين خاطر هست.

حالا در باب اين اشكال هست علي ايّ حال، اگر تأمّل كنيم و دقّت نظر داشته باشيم، انصافاً تعريف نقص دارد يعني اين تعريف كامل نخواهد بود.

1.8-سؤال ديگري بيان فرمودند: با توجّه به تعريفي كه حضرتعالي از عقل مستفاد فرموديد كه بتواند با ظواهر عقلي و ماوراي عقل خير و شر را تشخيص دهد، منظور از ظواهر عقلي آيا همان عقل غريزي است؟

 

ببينيد اينكه ما بيان كرديم عقل مستفاد كه عقلي است كه بتواند با ظواهر عقلي و ماوراي عقل، خير و شر را تشخيص دهد. ظواهر عقلي يعني همان چيزي كه به صورت ظاهر كه گفتيم غريزي هم به آن مي­گويند، عيبي ندارد، به صورت ظاهر همه مي­گويند اين بد است، اين خوب است.

يعني اين را حتّي به يك عنواني، جالب اين است، حتّي بعضي­ها مي­گويند غريزي است، مي­گويند حيوان هم مي­داند مثلاً، مگر آن­هايي كه اصلاً هيچ چيزي نداشته باشند، بعضي از حيوانات يك مقداري­اش را دارد مثل ميمون، مي­گويند: مي­دزدند، در مي­روند، مي­دانند الان مي­گيرند او را، مي­فهمد كه اين متعلّق به خودش نبوده و برداشته منتها طبيعي است او مثل انسان كه نيست كه بخواهيم بگوييم عقل آن­طوري غريزي است، با ما تفاوت دارد. يا كلاغ يك شيئي را برمي­دارد و مي­رود، يا كس ديگري همين­طور. يا مي­فهمد او مي­خواهد بدزدد و ببرد از او، ببر شكار خود را روي درخت مي­برد كه مي­گويند مي­ترسد كه بدزدند، خوب اين­ها همه مطالبي است.

در رابطه با مطلب انسان آن چيزي كه ماورايي هست، يعني غير از اين ظواهري كه ما خير و شر را ظاهري مي­دانيم كه عرض كردم بعضي­ها خير و شر را تعريف­هاي ديگري هم راجع به آن مي­كنند. اين كه انسان به حقيقت بفهمد كه خير حقيقي چيست و شر حقيقي چيست كه حالا باز جلو مي­رويم، با اين مطالب و با اين سؤال­ها. پس معلوم شد سؤال­ها گاهي براي شما نعمت است چون شما را زود به مقصود مي­رساند.

ما با اين تعريف مي­گوييم آقا! اينكه ما مي­گوييم ذوي العقول معصومين هستند، يعني آن­ها خير حقيقي را مي­دانند، شر حقيقي را مي­دانند. يك خير و شر غريزي است بشر مي­داند. براساس اين مي­آيد مي­گويد عقل اين را مي­گويد. يك خير حقيقي است، ببينيد شايد -مي­گويم شايد، نمي­گويم حتماً- من و شما هم در آن جنگ با اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) بوديم، اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) مي­گفت قران را بزنيد، مي­گفتيم آقا اين كه بي­ادبي است، اينكه شرارت است. قرآن را بزنيم؟! قرآن را مي­بوسند، مي­بويند، روي سر مي­گذارند، قرآن احترام دارد، قرآن را بزنيم؟! آخر اين عقلاني است كه قران را بزنيم؟! شايد من و تو هم خير و شر را اين­طوري تعبير مي­كرديم.

اينكه مي­گوييم عقل ماورايي يعني همين. يعني آن كسي كه خير و شر را فقط خير و شر ظاهري كه اين بشر يك مقدار غريزي مي­داند، او را تبيين نكنيم بلكه چيز ديگري است، بلكه مطلب، مطلب ديگري است.

در يك روايتي ديدم خيلي جالب بود، خيلي جالب كه اباذر(اعلي اللّه مقامه الشّریف) را اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) به عنوان عقل بيان فرمود. فرمود: چون عقل او زياد بود، زبانش هم تند بود. چون مي­ديد چيست، نمي­توانست. اين عقل بود.

يك جايي حضرت سلمان(اعلي اللّه مقامه الشّریف) را به عنوان عقل مي­داند و متوجّه مي­شود.

نگاه كنيد خود عمر بن سعد مي­داند خير چيست، شر چيست، صورت ظاهر، عقلاني، براي چه؟ براي اينكه خودش مي­گويد من شب عاشورا هي راه مي­رفتم، مي­گفتم: بابا من مي­دانم حق با حسين­بن­علي است و كشتن او يعني جهنّم. اين طرف باطل است امّا حكومت ري اين طرف است، آن طرف چيزي در آن نمي­ماسد، يا اين سپاه هر كسي برود آن طرف كشته مي­شود، معلوم است امّا اين طرف نهايتش حكومت ري است، هي راه رفت و راه رفت و پسرش هم كمك كرد. خيلي­ها بچّه­هايشان كمك مي­كنند، زبير را هم همين عبدالله بن زبير بيچاره­اش كرد. خيلي­ها اين حبّ­هاي ظاهري، اين علاقه­ها كه هميشه  هم دعا كنيم كه علاقه­هاي ما را خدا علاقه­هاي الهي قرار دهد، به هر كس مي­خواهيم علاقه داشته باشيم، علاقه الهي باشد.

خوب پسر او هم راهنمايي­اش كرد،گفت: من مي­دانم، يعني هر كاري كرد پسرش بگويد نه بابا حق و باطل اصلاً يعني چه؟ نتوانست قانع كند، گفت: باشه، حق با حسين، يك راه كه وجود دارد، راه پيش پاي تو مي­گذارم. گفت:‌چيست؟ توبه، مي­كشيم، حكومت مي­كنيم، توبه مي­كنيم. خون­بهاي حسين را هم مي­دهيم.

بعد حتّي پيش خودش فكر كرده بود كه به ملك ري كه مي­رسد –اين عجيب است، اين را من از زبان آيت­الله مولوي قندهاري(اعلي اللّه مقامه الشّریف) شنيدم كه مي­گفت:- اين پيش خودش فكر كرده بود كه وقتي مي­رسد يك مقداري از آن اموالي كه مثلاً حاكم مي­شود، هميشه يك مقداري را خرج امام حسين هم بكند! مثل كسي كه از پول­هاي دزدي و ... خرج امام حسين هم مي­كند. مي­گويد بالاخره عشق به امام حسين ما را نجات مي­دهد، بله نجات مي­دهد، چه؟ مال حلال، نه مالي كه اسّ و اساش مال ديگري است، تو را نجات دهد؟! مال، مال ديگري است، براي چي تو را نجات دهد؟! آن را نجات مي­دهد، اگر هم بايد نجات دهد. يك مقدار فكر كن، پس معلوم مي­شود عاقل نيستند.

اين صورت ظاهر خير و شر را هم مي­دانست، مي­دانست اين بد است، اين خوب است، مي­دانست جنگ و محاربه با ابي­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه عليه) جهنّم است و بد است، شر است امّا نپذيرفت.

ما مي­گوييم: اين عقل ظاهري بشر يك­جاهايي لنگ مي­زند، گرچه ما عرض كرديم اين هم عقل نيست، از ديدگاه اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) كه گفتيم، همان­طور كه عرض كرديم، يك عدّه نفهميدند، عاقل نبودند، گفتند قرآن، ظاهر را ديدند، قرآن، قرآن، يك عدّه هم كه مي­دانستند قرآن­ها را براي چه به ني كردند، مي­دانستند حق با خودشان نيست، با اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) است. امّا آن­ها عقل نداشتند، ما مي­گوييم آن­ها در جهل بودند چون عاقل آن كسي است كه آنچه كه حق است ادا كند. هر چه شد، شد. شايد مدّت مديدي به صورت ظاهر او را مردم لعن هم بكنند، نفرين هم بكنند و ...، امّا هميشه كه به تعبيري ماه پشت ابر نمي­ماند. معلوم مي­شود.

او هم كه مي­گويد من براي خدا كار مي­كنم، براي حق كار مي­كنم، او عاقل است كه براي حق كار مي­كندف ما اين را داريم، اين عقل ماورايي منظور اين است.

2.8- بعد دوم: انسان چطور مي­تواند به ماوراي عقل راه پيدا كند كه با ظواهر عقلي و ماوراي عقل خير و شر را تشخيص دهد؟

 

جوابش را يكي­اش را داديم، تقوا. يكي ديگر كاملاً معلوم است، اين را روايت بيان مي­كنند كه اين را إن­شاءالله ما به مناسبتي كه راجع به خود امام زمان(صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف)‌ وارد شديم، بيان مي­كنيم كه انسان به دنبال آن­هايي كه اهل بصيرت هستند، برود. بصيرت را هم توضيح مي­دهد چه كساني هستند. حتّي اهل بصيرت را هم توضيح داده كه شاخصه­ها معلوم باشد.

ببينيد در اسلام شاخصه­ها را معلوم كردند، خود انسان هم مي­فهمد. يك مقدار از پروردگار عالم كمك بخواهد عنايت مي­كند، خداي متعال مرحمت مي­كند.

ببينيد يك نمونه از آن، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) كه عرض كرديم، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) معامله با كسي نمي­كرد. اين را نمي­دانم عرض كردم، مي­شود عقل كل. امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) عقل بود، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) روي عقل كار مي­كرد. حتّي به امام بعضي­ها مي­گفتند عاقل نيست. آن موقع كه درس شروع كرد، چون فلسفه گفته بود و اين­ها، بعضي­ها او را مطرود كردند، اخلاق كه شروع كرد، گفتند:‌اوه، اوه، اين كه فلان، بعد گفتند ‌اصلاً مرجع نبوده و اين هم سه تا بزرگوارهايي ديگري مثلاً آمدند، مثل آيت­الله العظمي گلپايگاني(اعلي اللّه مقامه الشّریف)، آيت­الله العظمي مرعشي نجفي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) و آن آقا كه شاهنشاهي بود و بعد هم مي­خواست كودتاي نژه را قتل را بياندازد گردن كسان ديگر و بگويد كه به خونخواهي آيت­الله خميني بلند شويد و بعد هم گفت: ‌استغفرالله ربّي و اتوب اليه و ...، آن سه تا گفتند ايشان مرجع است براي اينكه شاه نكشد و الّا اصلاً ايشان علمي ندارد و ...، از اين حرف­ها.

بعد شاه هم باور كرده بود و بعد از تركيه آقا را فرستاد نجف و در نجف همامام اولين كسي بود كه شروع كرد فارسي تدريس كرد. اين­ها هم ريختند آنجا و با اشكال­تراشي و...، بعد ديدند نه، اين از اين.

آن زمان كه امام را گرفتند، كه خود همين اين­ها هم ناراحت شدند كه چرا امام اين كار را نكرد، رفتند سمت شريعتمداري، چه كساني؟ همين جبهه آزادي، جبهه ملّي.

امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) كه آزاد شد و براي اولين بار آمد در قم. امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) عاقل بود، براي خدا كار مي­كرد. آمدند، اين را هم عرض كردم قبلاً، آمدند همان روز، خوب وقتي علمايي، كساني مي­آمدند، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) اشاره مي­كرد. چون آن پنج­دري-نمي­دانم خانه امام رفتيد يا نه، الان هم باز مي­كنند، مي­روند،‌ آن موقع كه خود دفتر امام بود، ما مي­رفتيم، بعد هم كه براي تلبيغ، يك حالت موزه و بازديد و اين­ها- امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) در آن پنج­دري مي­نشست، بعد دست مباركش را، بعد دست امام را مي­بوسيدند و مي­رفتند. بعضي از آقايان كه مي­آمدند امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) اشاره مي­كرد كه بالا بيايند. سحابي آمد-پدر همين آقاي سحابي- با چند تا از همين جبهه ملّي­ها، يزدي و ... كه آن موقع جوان بودند، امام نگفت، رفتند گفتند، حاج آقا مصطفي(اعلي اللّه مقامه الشّریف) رفت گفت آقا اين­ها، امام بلند داد زد: هر كس براي من آمده برود، هر كس براي خدا هست، ‌بماند، من با كسي عقد اخوّت نبستم. اين­ها هم فهميدند كه امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) به چه كسي دارد مي­گويد، دست امام را بوسيدند و رفتند.

خيلي­ها معترض شدند، چون امام يك مواقعي بد تند مي­شد، مي­گفتند: خيلي اخلاق تندي دارد امام. عصباني كه مي­شد، يك چيز عجيبي بود كه به قول يكي از آقايان آقا وقتي عصباني مي­شد ديگر مي­گذاشتيم در مي­رفتيم، مي­گفتيم اگر اينجا بمانيم، پرش ما را مي­گيرد.

خيلي­ها گفتند بابا اين متوجّه نيست، اين فكر كرده اين­طوري است، حاليش نيست، اگر حاليش بود، مي­دانست اين­ها كار كردند، اين­ها خوب دوران مصدّق وزير بودند، اين­ها بايد بيايند، اين­ها در بازار مي­روند، اين­ها مي­روند اين طرف، آن طرف، اين­ها مي­توانند دانشگاهي­ها را جذب كنند، اين­ها ...، يك چيزهاي مادّي كه انسان هي مي­نشيند براي خودش جورچين درست مي­كند ديگر. اين را اين­طوري مي­كنيم، اين­طور مي­شود،‌ آن­طور مي­شود.

فرمود: نه، اين عقل است. ما مي­گوييم عقل ماورايي يعني اين. يعني براساس تقوا مي­گويد آنچه كه خدا مي­خواهد، نه آنچه بشر مي­خواهد.

لذا ديديد كه امام بارها و بارها بعد از پيروزي انقلاب هم فرمود ما موظّف به تكليف هستيم، ما موظّف به نتيجه نيستيم.

يعني امام من حالا يك چيزي بگويم، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) را من مي­گويم اين قطعنامه و يكي هم همان آقاي منتظري. يعني امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) آن موقع در مقابل آن­ها ايستاد. اين موقع ديد يك مشت -جز آقا و يك دو سه نفري- آدم­هاي نفهم عقل­ندار دور او را گرفتند، آن هم تازه در يك سطح بالا، تازه اين­ها مدّعيان پيروان امام و اول ياران امام و ... .

عقل را ما اين مي­دانيم كه اين عقل ماورايي كه انسان چطور مي­تواند، ان اولياء الهي. من مي­گويم شما يك كار را بايد بكنيد، اين را برويد انجام دهيد، سير زندگاني امام را يك مطالعه دقيق كنيد، خيلي خوب است.

يك امام­شناسي از اين طرف پيدا كنيم، اگر نايب امام –حالا آن امام­هاي حقيقي را به عنوان امام بگوييم فعلاً، بعد اين طرف مي­گوييم نايب- يك نايب امام­شناسي داشته باشيم، بعد تا برسيم به خود امام­شناسي.

شما نگاه كنيد كارهاي اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) به قول بعضي­ها كه فكر مي­كنند خيلي متفكّر هستند، عقل دارند، چه هستند و ...، إن­قلت آوردند به كارهاي اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه). خوب اگر انجا مي­پذيرفت، اين­طور نمي­شد، اگر آنجا چه مي­كرد، اين­طور نمي­­شد، به نظر مي­رسد اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) هم اينجا نعوذبالله، نستجيربالله ....

ما براي چه اينقدر روي عصمت تأكيد مي­كنيم، خوب دقّت بفرماييد. توجّه توجّه توجّه. چون آن­هاييي كه فقط روي ظواهر عقلي كار مي­كنند براي همين اصلاً باور به عصمت ائمّه ندارند، باور به عصمت مولي­الموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) ندارند، باور به عصمت امام مجتبي(صلوات اللّه و سلامه عليه) ندارند، باور به عصمت ابي­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه عليه) ندارند، اصلاً چرا بچّه­ها را برد، اصلاً چرا علي اصغر را به دست گرفت؟ اصلاً چرا اين كار را نكرد؟ چون با ظواهر عقلي مي­بينند و از آن عقل ماورايي درك ندارند، براي همين است كه نمي­فهمند و براي همين إن­قلت مي­آورند.

ما براي همين مي­گوييم عصمت هست، عصمت خيلي مهم است. عصمت، عصمت كه ما چند جلسه هم راجع به آن صحبت كرديم، اين عصمت خيلي مهم است، يك دليل ان اين است. يعني مطالبي را كه ما بيان كرديم، حالا برويدذ با آن عصمت كه بيان كرديم.

حالا من يك نكته را هم اينجا بگويم داخل پرانتز، يا حاشيه به قول ما طلبه­ها، گاهي به آن درس­هاي قبل هم يك سر بزنيد، آن­ها هم اثر هست، يعني نگذاريد آن­ها متروك بماند.

اين مباحثي كه راجع به عصمت بيان كرديم براي چه بود؟ براي اينكه ما گفتيم امام بايد برتر از ديگران باشد و اوست كه مي­فهمد، ما چون با عقل ظاهر داريم جلو مي­ريوم، امكان دارد به جاي يك إن­قلت، صد إن­قلت به امام بياوريم. بگوييم اينجا اين كار، آنجا آن كار او اين­طور، آن طور شد، ... .

ما مي­گوييم اين­ها در پرده عصمت هستند و اين را تا كسي ماوراي عقلي رادرك نكند. يك نكته­اي هم بگويم عيبي ندارد بگذاريد اين را بگويم، ما الان درك نمي­كنيم، خودم و امثال خودم را مي­گويم، ‌مگر اينكه يك شمّه­اي از آن ماوراي عقلي را براساس تقوا كه يك مقدار بياييم بالا، نمي­گويم تالي تلو معصوم شويم، يك مقدار بالا بياييم كه يك بويي، يك بادي بزند، بويي از آن تالي تلو معصوم به ما بخورد، يك رنگي از آن تالي تلو معصوم به ما بپاشد، قطرات رنگي، تا آن را درك نكنيم، اين مطالبي را كه من عرض مي­كنم، معلوم و محسوس نمي­شود.

براي همين است كه ما قائل به عصمت حضرات هستيم و تأكيد داريم. اهل جماعت اصلاً عصمت را قبول ندارند، چون آن­ها روي عقل ظاهري دارند تصميم­­گيري مي­كنند. جدّي هم اگر بخواهيم ما روي عقل ظاهري جلو برويم، خيلي از حرف­هاي اين­ها درست است. خيلي از حرف­هاي ديگران هم درست است. چون بشر با عقل ظاهري يك چيزهايي را فقط مي­فهمد. چقدر مي­خواهد بفهمد؟! تا كجا مي­خواهد بفهمد. آن يك عقل ماورايي است كه ما آن را به عنوان عقل مستفاد حقيقي مي­دانيم كه فايده دهنده هست براي بشر كه با اين ­عقل­ها،‌ آن تكميلش مي­كند، آن­وقت است كه واقعاً مي­فهمد خير حقيقي يعني چه، شر حقيقي يعني چه.

عرض كردم شايد من و شما هم آنجا بوديم، يك نوع شر مي­دانستيم كه قرآن را به ني كنند، بعد ما بخواهيم بزنيم، بگوييم: آقا! بزن، مي­گويد: تو را مي­زنم، قرآن را بزنم؟! عقل من مي­گويد: اين قرآن كتاب مقدّس الهي است، من قرآن بزنم؟! تو را مي­زنم، عقل اين را مي­گويد. كار شر و كار زشت كنم، كار بد كنم؟! نمي­كنم. اين­ها با هم متفاوت است.  

«يا من ختم نبوته بمحمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) اختم لي يومي هذا بخير (اين «بخير» را چگونه مي­خواهم معني كنم؟ عقل ظاهري من مي­گويد اين «بخير» اين است كه من يك خانه خوب داشته باشم، اين «بخير» يعني من كسي باشم كه نمي­دانم يك موقع اصلاً قرض نداشته باشم، اين «بخير» را من اين­طور تعبير مي­كنم و اين­طور نيست، لذا خير فرق مي­كند ديگر در باب اين عقل) و شهري بخير و سنتي بخير و عمري بخير انك علي كل شيء قدير»

 پروردگارا عواقب امور ما را ختم به خير بگردان.

آقا جانمان، آن عقل كل را، اي خدا به فريادمان برسان.

ظهور عقل كلّت، اي قادر متعال در عمر ناقابل ما قرار بده.

سپه­سالار عقل كلّت محافظت بفرما.

سلام­هاي گرم و خالصانه ما را به عقل كلّت برسان.

تعجيل در ظهور عقل كلّت مرحمت بفرما.

دشمنان عقل كلّت، دشمنان اسلام و مسلمين، دشمنان كشور عقل كلّت، دشمنان اين جوان­هاي عزيز و دوست داشتني كه دوست دارند عقل كلّت را، اي خدا ريشه كن بگردان.

رأس اين دشمنان، جهل محض و مطلق، صهيونيسم جهاني اسرائيل ريشه كن بگردان.

همه دعاهايمان به حق عقل كل به هدف اجابت برسان.

«بالنّبيّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد»

 



[1] حجرات/ 13

[2] بقره/ 2

[3] تين/4