«اگر در زمانی که مولی الموالی(ع) حاکم شد، فکر علوی وجود داشت، حکومت ایشان

 ساقط نمی­شد. لذا برای برقراری حکومت مهدوی بایستی در ابتدا فکر مهدوی بر جامعه

 حاکم شود»


                  سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)

 ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)

جلسه بیست و پنجم

موضوع : عقل

دین جدید!

«عَن الباقر(علیه الصّلوة و السّلام) يَقُومُ القائم بِأَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ لَيْسَ شَأْنُهُ إِلَّا السَّيْفَ لَا يَسْتَتِيبُ أَحَداً وَ لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمِ»[1]وقتی امام زمان(‌صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) قیام می‌کنند، با امر جدید، کتاب جدید و قضاوت جدید می‌آیند. ایشان به شدّت بر عرب‌ها سخت می‌گیرند، با شمشیر با آن­ها برخورد می­کنند، از هیچ کس چیزی را نمی‌پذیرند و از ملامت ملامت کننده­ای هم ناراحت نمی‌شوند. 

طبق این روایت شریف، یکی از مطالبی که راجع به ظهور حضرت بیان می­کنند، این است که به صورت ظاهر، داده‌های جدیدی از ناحیه مقدّس آن حضرت آورده می­شود.

این امر می‌تواند به دو دلیل باشد: 1- تحریف مطالب 2- تفسیر غلط و اشتباه.

 لذا حضرت باقرالعلوم(صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: کتاب هم کتاب جدید می‌شود و نوع قضاوت هم قضاوت جدید است «وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِيدٍ». از فراز بعدی روایت معلوم می‌شود که غیر از ایران در اکثر جاها و به خصوص در اعراب نیز همین­گونه است چون فرمودند: «عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ» حضرت با اعراب به شدّت برخورد می‌کنند، دلیل این کار چیست؟

یکی از دلایل این است که اعراب داعیه دارند و داعیه آن‌ها این است که قرآن عربی است، پس ما آن را می‌فهمیم. لذا آن‌ها هستند که عالم اسلام را طور دیگری جلوه می‌دهند.

اتّفاقاً استعمار هم از همین مطلب استفاده کرده است. او در هرجا که خواسته نفوذ پیدا کند - افغانستان، پاکستان و... - از طریق کسی که می­گوید: من خودم عرب هستم و قرآن را بهتر می‌دانم، وارد شده است.

مثلاً کسی را که در افغانستان قرار داد (بن­لادن)، از افاغنه یا پاکی‌ها انتخاب نکرد بلکه از عرب و از حجاز انتخاب کرد تا اثرگذاری هم بیشتر شود.

 لذا برای همین هم در این روایت می‌فرمایند: حضرت با یک فرمان تازه، کتاب تازه و قضاوت تازه می‌آیند، آن‌وقت بر عرب‌ها سخت می‌گیرند. دلیل این سخت­گیری این است که آن‌ها مدّعی هستند که ما دین را بهتر می‌فهمیم و حضرت با این افراد - نه با همه-  با شمشیر برخورد می­کنند.

در روایتی - که إن‌شاءالله جلسه آینده عرض می‌کنم - آمده است که حضرت شمشیر را برای کسانی قرار می‌دهند که دعوت ایشان را با اینکه ادّله محکمی هم می‌آورند،  قبول نمی‌کنند یعنی عناد می­ورزند. دلیل آن چیست؟

دلیل مهم همان است که عرض کردم، اعراب مدّعی هستند ما بهتر می‌فهمیم و آن‌ها آیات را تحریف می­کنند، برای همین است که خدای متعال با آن‌ها برخورد می‌کند.

در ادامه می­فرمایند: «لَا يَسْتَتِيبُ أَحَداً وَ لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمِ» وقتی ایشان می‌آیند از هیچ کس چیزی را نمی‌پذیرند - یعنی اگر اعراب ادّعایی کنند، به­شدّت با آن­ها برخورد می­کنند - و از هیچ ملامت کننده­ای هم نمي­هراسند، یعنی ملامت کسی سبب نمی‌شود دست از کار بردارند.

 بنابراین دلیل اینکه حضرت فرمودند: «عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ» و نفرمودند: «عَلَى الْنّاسِ شَدِيدٌ» یا «عَلَى الْاقوام شَدِيدٌ» این است: اعراب مدّعی هستند که ما بهتر از همه می‌دانیم و به همین دلیل هم حضرت به هیچ عنوان از کسی چیزی نمی‌پذیرند، یعنی اگر کسی بخواهد با زور چیزی را به حضرت تحمیل کند، ایشان نمی‌پذیرند و با ملامت ملامت­کنندگان هم  دست از راه خود ‌برنخواهند داشت.

به همین خاطر است که آن موقع احساس می‌شود که حضرت امر جدیدی را آورده­اند در‌حالی‌که این جدید به معنای واقعی جدید نیست بلکه از بس تحریف شده است عنوان جدید را می­آورند.

از جمله آياتي که از آن سوء استفاده شده است، آیه «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[2] می­باشد. این‌ها می­گویند: هر کس ولی بود - چه فاسق، چه عادل- باید از او اطاعت کرد.

 مثلاً همین نامبارک (حسنی مبارک)، سی سال حاکم است یا عبدالله صالح یمنی سي و دو سال حاکم است یا بن علی بيست و پنج سال حاکم بود، فقط به عنوان اینکه «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» هستند. امّا أولي الأَمری که حتّی اجازه نمی‌داد نماز جمعه را بخوانند یا اذان هم از رادیو و تلویزیون پخش نمی‌شد!

شاید یکی از دلایل این است که وقتی حضرت بیایند، این تغییر و تحوّل‌ها را می‌دهند و این‌ها تصوّر می‌کنند دین جدید و کتاب جدیدی است. شاید همان‌طور که بیان فرمودند: تفسیر جدید باشد و این گونه نیست که دین یا کتاب جدیدی آورده شود.

خدا إن‌اشاءالله ما را جزء یاران حضرت قرار بدهد.

علوم اصالی و آلی

جلسه گذشته تعریف منطق را عرض کردیم، منطق را این­گونه تعریف می­کنند: «آلةٌ قانونیة تَعصِم مُراعاتُها الذِّهنَ عَنِ الخَطَاِ فِی الفِکرِ» منطق آن آلت یا وسیله قانونی است که اگر آن را مراعات کنیم، فکر را از خطا دور می‌کند.

در این تعریف چهار نکته است. یکی از آن­ها کلمه آلت است. آلت اشاره به این دارد که منطق از علوم و دانش­هاي آلی است.

دانشمندان تقسیمات متفاوتی را برای علوم بیان کرده­اند، یکی از این تقسیمات این است که می‌گویند علوم دو نوع است:

1.      اصلی که به آن اصالی هم می‌گویند.

2.      آلی یا مقدّمه‌ای، یعنی مقدّمه برای علم دیگری است.

علوم اصالی یا اصلی عبارتند از آن دانش‌ها و علم‌هایی که مقصود و مطلوب را در خود نشان می‌دهند و معلوم است. وقتی شما علوم اصلی را یاد می‌گیرید و تحصیل می‌کنید، قصد شما خود آن علم است نه چیز دیگری.

مثلاً ما یک علم به نام اصول فقه و علم دیگری به نام فقه داریم. می‌گویند فقه در مقابل اصول فقه، اصلی است. یعنی شما فقه را می‌خوانید که احکام را بدانید. امّا اصول فقه یعنی مجموعه قوانینی که با دانستن آن­ها بتوان یک مسئله فقهی را استدلال کرد.

 لذا علم اصلی، علمی است که مقدّمه براي علم دیگری نيست و مقصود بالذات است. علم حکمت اصلی است، توحید اصلی است، نبوّت اصلی است یعنی این‌ها خودشان مقصود بالذات هستند.

بعضی از علوم را برای علوم دیگر می‌خوانیم. مثلاً می‌گویند علم تاریخ  اصلی است. امّا یک موقع شما می‌خواهید تاریخ سیاسی را بخوانید برای اینکه علم سیاست را بدانید، آن‌وقت تاریخ، علم آلي می‌شود.

مثلاً در فلسفه، شناخت وجود، هستی و آگاهی از احوال و عوارض آن را به عنوان علم اصلی بیان می‌کنند.

علوم آلی یا مقدّمه‌ای، سلسله قواعد و مسائلی هستند که خود آن‌ها غرض نیستند، به تعبیر منطقیون «مقصود بالذّات» نیستند بلکه ابزاری هستند - خود لفظ آلت در لغت یعنی ابزار - برای اینکه مطلب دیگری را بفهمیم.

همان‌طور که در جلسه گذشته هم بیان کردیم، مثلاً ادبیات سخن گفتن را به کسی یاد نمی‌دهد بلکه ابزاری است برای صحیح سخن گفتن. مثلاً فعل یا فاعل را کجا قرار دهیم که صحیح سخن بگوییم - حالا اینکه رعایت می‌کنیم یا نمی‌کنیم همان قید «مراعاتها» است که در تعریف منطق در باب خود فکر هم بیان می‌کنند -

پس ادبیات ابزار است و آن را می‌خوانیم برای اینکه لسان از خطای در گفتار حفظ شود وإلّا اصل یا هدف نیست، اصل خود سخن گفتن است. ادبیات ابزاری برای صحیح سخن گفتن و حفظ لسان از خطاست وإلّا به خودی خود  موضوعیّتی ندارد.

اصول فقه هم همین‌طور است. مجتهد اصول فقه را می‌خواند تا بتواند با قواعد آن، احکام فقهی را استنباط کند و آن‌ها را در مقام اجتهاد و استنباط به کار گیرد وإلّا اصول فقه اصل نیست بلکه وسیله و ابزاری در دست مجتهد است که بتواند استنباط کند - البته اینکه بتواند از این ابزار هم خوب استفاده کند، مهم است. ممکن است ابزار هم در دست کسی باشد امّا خراب کند -

مثلاً خود ساختمان اصل است امّا کلنگ ابزار است، بیل ابزار است برای ساختن و اصل نیست.

منطق هم از علوم آلی است یعنی این‌طور نیست که مسائل و قواعد این علم به خودی خود هدف باشد بلکه برای این است که انسان از خطای در فکر دور باشد. پس به همین خاطر به منطق آلت می‌گویند.

بارور شدن عقل

عرض کردیم عقل را به عنوان ابزار تفکّر بیان می­کنند و می­گویند: عقل فطری است.  این فطری بودن را جلسه گذشته اشاره کردیم.

فطری بودن به این معناست که عقل فی‌ذاته در انسان وجود دارد منتها از اینجا به بعد گسترش پیدا می‌کند و انسان به واسطه آن صحیح درک می‌کند.

بعضی‌ می‌گویند: اگر عقل فطری است پس مثل علم به دست آوردنی نیست یعنی لازم نیست عقل را به واسطه علم یا تحصیل بعضی از مطالب معرفتی به دست بیاورید، عقل به خودی خود در انسان وجود دارد و فطری است.

 شما علم را به دست می‌آورید، امّا عقل این‌طور نیست، عقل فطری است و کسی نمی­رود آن را به دست بیاورد، به صورت ذاتی درون انسان هست.

امّا از اینجا به بعد را باروری عقلی می‌گویند وإلّا خود عقل فطری است. مثل فکر که حرکت از مجهول به معلوم و گاه از معلوم به مجهول است که آن را بفهمد، یعنی این حرکت دو طرفه است گاه از آن معلوماتی که دارد، یک مجهولی به دست می‌آورد و از آن مجهول سراغ معلوماتش می‌رود، گاهی هم می‌خواهد از طریق همان مجهول، معلوماتی را بداند و آن­ها را آزمایش کند. این حرکت هم فطری در انسان وجود دارد، منتها باروری عقلی یعنی چه؟

می­گویند: باروری عقلی یعنی به محض اینکه انسان کارها را بر اساس خیر و شر - که درون عقل فطری و ذاتی است- سنجید، آن را به این سمت می‌برد که تشخیص دهد خیر در جامعه چیست. وقتی به این سمت می­رود که خیر در جامعه را تشخیص دهد، این عقل به خودی خود بارور می‌شود. کانت از جمله کسانی است که این تعریف را کرده است.

لذا می‌گویند: حیات عقلی، با تأمّل و تدبّر در خیر و شر در امور بشر در جامعه بشری است. این  باروری عقلی است وإلّا همه فطرتاً عقل را دارند.

در جلسه گذشته بیان کردیم، بعضی می‌گویند: ما یک عقل حسی داریم، یک عقل فطری. این عقل حسی‌ بر اساس آن داده‌های اولیه است. وقتی شما داده‌ها را بارور کردید، عقل فطری معلوم می‌شود. لذا می‌گویند: عقل تجربی در مقابل فطری است این یکی از آن اشتباهاتی است که من اشتباه آن را عرض خواهم کرد

داده­ها و عقل

اگر عقل فطری است و همه دارای عقل هستند، پس دیگر نباید عقل با داده‌ها کار داشته باشد، یعنی داده‌ها بخواهد آن را بسنجد و بالا پایین کند، لذا بارور کردن عقل چیز دیگری است.

مثلاً شما در ابتدا ریاضی نمی­دانید. به کلاس درس می­روید، به شما یاد می­دهند که به این شکل  یک می‌گویند، به این دو، این سه و ... یعنی اول اعداد را یاد می‌دهند. بعد می‌گویند: این علامت جمع است، این ضرب است، این تقسیم است، این منفی است، این علامت رادیکال است، یعنی علامات را یاد می‌دهند و یکی یکی توضیح می‌دهند. بعد می‌گویند: وقتی جمع گفتید باید بیشتر شود، وقتی تفریق گفتید باید کم شود، وقتی ضرب گفتید باز بیشتر می­شود و ... یعنی یک سری آموزه‌ها را انسان یاد می‌گیرد که به این آموزه‌ها علم می‌گویند.

حال شما باید در این آموزه‌ها تفکّر کنید، بعد یک سری مسائل جدید به شما می‌دهند و می‌گویند: براساس همان آموزه‌ها این‌ها را حل کنید. اصلاً دادن مسائل به خاطر همین است که براساس آن آموزه‌هایی که به شما می‌دهند، آن­ها را حل کنید.

 پس علم نداشتیم و آن را براساس داده‌های بیرونی به دست آوردیم، حال بر اساس آن داده‌هایی که به ما یاد داده شد، فرمول‌ها یا مسائل جدیدی را حل می‌کنیم.

امّا عقل از بیرون نمی‌آید، عقل فطری و درونی است. یعنی داده‌هایی نیست که بخواهیم بر اساس آن­ها بگوییم این معیار عقل است، این کلاس اول عقل، این کلاس دوم عقل و ... حالا عقلت را بارور کن.

 علم این‌طور است، انسان دبستان می‌رود، راهنمایی می‌رود، دبیرستان می‌رود، بعد هم دانشگاه و مدام به سطح بالاتری می‌رود. تازه آن‌ها هم از داده‌های بیرونی است، درونی نیست. البته علم تعریف شده روز را می‌گویم. اتّفاقاً آن علمی که قرآن می‌فرماید: «رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً»[3] خدایا! علم را برای من اضافه کن، زیاده کن، آن علم هم همین‌طور است. معلوم می‌شود درون نبوده است.

 امّا می‌گویند: عقل فطری است، یعنی درونی است. آن‌وقت فرق علم بيروني با اين عقل فطري و دروني چیست؟ تعریفی که آقایان کردند این است: این داده‌های بیرونی عقل را بارور می‌کند، نه اینکه آن را بسازد.

لذا داده‌های بیرونی عقل را نمی‌سازند، یعنی بشر می‌داند چه چیز خیر است، چه چیز شر است، چه چیز زشت است، چه چیز زیباست، چه چیز حق است و چه چیز باطل[4] و این داده­ها تنها عقل را بارور می‌کنند.

وقتی انسان به اطراف خود نگاه می‌کند و تحقیق می‌کند، این عقل بارور می‌شود. پس عقل اضافه نمی‌شود، ما «رَبِّ زِدْني‏ عَقْلاً» نداریم، عقل سلیم داریم، بارور شدن عقل را داریم امّا اینکه عقل بخواهد اضافه شود، نداریم.

به خاطر همین دکارت، هگل، لاگنتس و ولف می‌گویند: عقل وجدانیّات درون را به واسطه تأمّل در مطالب بیرونی برای انسان معلوم می‌کند در‌حالی‌که علم داده‌های بیرونی است.

عقل درونی است و فی‌ذاته در انسان وجود دارد، لازم نیست کسی آن را یاد بگیرد. آیا ما بدی و خوبی را در مدرسه یاد گرفتیم؟ خیر، بدی و خوبی ذاتی است، مدرسه آن‌ها را به انسان یاد نمی‌دهد.

حتّی تزکیه درونی است، انبیاء هم که برای تزکیه آمدند «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[5] یعنی آن‌چه را که در درون ما هست، بیرون می‌کشند، به ما می‌گویند و آن را پالایش می‌کنند.

لذا تزکیه درونی است امّا تعلیم بیرونی است یعنی به من و شما می‌گویند: دو دو تا چهارتا و این را به ما یاد می­دهند امّا اگر کسی آمد، در گوش ما زد، پول ما را هم گرفت، این بد است یا خوب؟ انسان ذاتی می­فهمد که این بد است و اصلاً لازم نیست این را به او یاد دهند. چه کسی در عالم می‌گوید: اگر در گوش من بزنی، کار خوبی کردی؟! اگر این را بگوید، می‌گویند: دیوانه است یعنی عقل ندارد.

 پس عقل ذاتی است که بیان می‌کند دوری از ظلم خوب است و کسی نمی‌آید آن را معلوم و مشهود کند، این در فطرت وجود دارد.

علم بیرونی است امّا عقل درونی است. تزکیه هم درونی است یعنی انبیاء انگشت حکمت بر آن نقاط حساسی که درون هست، می‌گذارند و آن­ها را بیدار می‌کنند.

حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) گفت: این خورشید را ببین، خیلی نور می‌دهد، جهان را روشن کرد، عالی است، پس این خداست. بعد گفت: اینکه افول می‌کند، پس نمی‌تواند خدا باشد. لذا انبیاء درون انسان را کار دارند - جلسه گذشته هم بیان کردیم، این تعریفی که گفتند عقل فطری است نزدیک به همان مطلبی است که اسلام می‌گوید -

یا مثلاً اگر چیزی را که حتّی در دست یک بچّه است، از او بگیرید، نمی‌تواند کاری کند امّا گریه می‌كند. سلاح او این است. سلاح بزرگترها این است که بگویند: دزد! دزد! او را بگیرید امّا او گریه می‌كند. همه هم می‌دانند که این کار بدی است، پس عقل فطری است.

تعریف عقل از عقل!

مطلب دیگری که راجع به عقل بیان می‌کنند و خیلی جالب است و باید در آن تأمّل کنیم، این است: با توجّه به مطالبی که بیان شد، از جمله: عقل جوهر بسیط است، عقل قوّه‌ای از قوای نفس است، عقل درونی و فطری است و ... و مراد از عاقل نفس انسان است که تعقّل و ادراک فعل را انجام می‌دهد، آیا اصلاً خود عقل می‌تواند خودش را معرفی کند و توضیح دهد؟

بعضی گفته­اند: بله. یکی از کسانی که این مطلب را بیان کرد، ابن‌خلدون است. ابن‌خلدون می‌گوید: اگر بخواهید عقل را تعریف کنید - چون تعاریف زیادی راجع به آن شده است - فقط باید بگویید: تنها عقل است که می‌تواند از خود تعریف کند، چون تعریف دیگران تعریف غیر است؛ نه تعریف حقیقه‌العقل - دقّت کنید، نکته قشنگی است - برای اینکه هر کس در تعریف خود نقصی دارد. چون اگر یک تعریف کامل برای عقل وجود داشت، دیگران نمی‌آمدند یکی پس از دیگری عقل را به­گونه­ای ديگر تعریف کنند. پس معلوم می­شود تعریف عقل از زبان خود عقل نیست.

حال ما از جناب ابن‌خلدون سؤال می‌کنیم که آیا شما عقل را دارای کلام می‌دانید؟ بالاخره یک کسی باید عقل را تعریف کند، خود عقل که نمی‌تواند.

ایشان جواب می‌دهد: اگر یک تعریف راجع به عقل داشتیم، می‌گفتیم این عقل است که خود را تعریف می‌کند امّا چون تعاریف مختلفی راجع به عقل می‌شود، باید این‌گونه بگوییم: تنها خود عقل است که می‌تواند خود را معرّفی نماید و آن‌گاه اتّحاد عاقل و معقول پیش می‌آید یعنی معرِّف و معرَّف یکی می‌شوند.

مثلاً یک موقع شما می‌آیید راجع به علم تعریف می‌کنید و می‌گویید: تعریف علم این است. کس دیگری می‌آید و تعریف دیگری می‌کند و می‌گوید: این است.

ابن خلدون می‌گوید: چون تعریف‌های زیادی از عقل کردند، معلوم می‌شود خودش از خودش تعریف نکرده است. اگر در عالم یک معنا داشتیم می‌گفتیم: عقل خودش از خودش تعریف کرده است. حال چه کنیم؟

می‌گوید: اگر بخواهیم بگوییم عقل از خودش تعریف کند،  اتّحاد عاقل و معقول می‌شود یعنی آن کسی که خودش را می‌شناسد باید خودش را تعریف کند.

مثل اینکه می‌گوییم - این تمثیل­­ها را بیان می­کنم که ذهنمان خوب متوجّه شود، می‌خواهم آن‌ها را ساده کنم- پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: هیچ کس من را نشناخت جز علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) و هیچ کس علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را نشناخت جز من. چون هر دو یکی هستند، نفس واحده هستند.

 تازه باز هم در این روایت، یکی کس دیگری را تعریف کرده است امّا یکی مثل امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)  بیاید و بگوید: «أنا القرآن ...» و خودش را معرّفی کند، می‌گویند: اینجا اتّحاد عاقل و معقول است یعنی کسی نیست عقل را تعریف کند، مجبور است خودش، خودش را تعریف کند، معرِّف و معرَّف یکی می‌شوند.

مثلاً شما اصول فقه، فقه یا منطق را تعریف می‌کنید، آن­ها که خودشان را تعریف نمی­کنند. پس یکی معرِّف و دیگری معرَّف می‌شود.

اشراف بر عقل

ابن­خلدون می‌گوید: اگر کسی بخواهد چیزی را تعریف کند، باید بتواند بر آن اشراف داشته باشد. او می‌گوید: اگر ما عاقلیم، خودمان در مورد عقل خودمان داریم حرف می‌زنیم امّا اگر عاقل نباشیم یعنی عقلمان پویا و بارور نباشد[6]، - فرض را بر همان فطری بودن عقل بگیرید -  چطور می‌توانیم راجع به عقل تعریف کنیم؟ - این هم نکته خوبی است، دقّت بفرمایید، من هم مقداری به آن اضافه می‌کنم -

آن کسی که می‌خواهد چیزی را تعریف کند یا راجع به چیزی صحبت کند، باید به آن اشراف داشته باشد. مثلاً وقتی می‌خواهند محلّه حکیمیه را تعریف کنند، معمولاً می‌گویند: چه کسی بیشتر از همه در این محلّه بوده است یا چه کسی از روز اول که اینجا ساخت و ساز می‌کردند، بوده است؟ می‌روند و از کسی می‌پرسند که به این محلّه اشراف داشته است، مثلاً کسی که در تعاونی مسکن یا شهرداری یا ... است به همه­جا اشراف دارد.

کسی که می‌خواهد عقل را تعریف کند، باید به عقل اشراف داشته باشد که بتواند آن را تعریف کند. پس دلیل تضاد تعاریف نسبت به عقل در عالم این است که بشر اشراف به عقل ندارد.

درس ما مهدویت است و من می‌خواهم از این مطالب بهره‌برداری کنم. کسانی که ادّعا می‌کنند عقلای عالم هستند، چطور می‌توانند «أَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ» - همان روایتی که اول بحث خواندم -  را تأویل و تفسیر کنند؟ می‌خواهیم عقلایی تعریف کنیم، چون نمی‌شود گفت این‌ها یک چیز علمی است، چطور می‌خواهید از راه علمی بگویید «أَمْرٍ جَدِيدٍ» یعنی چه. یعنی قرآن جدید می‌آورد؟

 اتّفاقاً خود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به ما می‌گویند: اگر دیدید روایتی با قرآن همخوانی نداشت، آن را به دیوار بزنید، آن­وقت چطور «أَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ» محقّق می‌شود؟ پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) زحمت فراوانی برای این قرآن متحمّل شدند، خود قرآن بیان فرموده: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[7]، آن­وقت این روایت یعنی اینکه حضرت می‌خواهند قرآن دیگری بیاورند؟!

 امام زمان(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) محی‌الدّین است نه اینکه خودشان دین‌ساز جدید باشند. نعوذبالله و نستجیربالله بدعت‌گذار و مبدع نیستند. پس منظور از این روایت شریف که بیان می‌شود: «بِأَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ» - وجود مقدّس آقا(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)  با أمر جديد، قرآن جديد و قضاوتي جديد قيام مي­فرمايند - چیست؟

 ما این روايت را بايد با عقل بسنجیم، این یک مطلب علمی نیست که بگوییم داده‌های علمی است. راجع به علم و عقل صحبت کردیم و گفتیم: علم داده‌های بیرونی است، بعد به ما می‌گویند: براساس این داده‌های بیرونی این مسئله جدید را حل کنید. حتّی مطالب تاریخی و سیاسی هم همین­گونه است.

مع‌الأسف بعضی مواقع داده‌های غربی[8] را به ما می‌دهند و می‌گویند: شما بیایید بر اساس این داده­ها، تعریف جدیدی کنید. این‌ داده‌ها علم است، آن­ها را کنار همدیگر می­چینیم تا یک نتیجه‌ای بگیریم.

مثلاً می‌گوییم داده­ها در جنگ نرم، اقلیم است - که اقلیم‌ها متفاوت است- زبان‌ها است، آداب است، آن‌چیزی که امکان دارد در یک جا باشد و در جای دیگر نباشد، اصل کلّی جنگ نرم است و این‌ها داده‌های بیرونی است.

 امّا این روایت داده علمی نیست که انسان بخواهد با مطالب علمی آن را حل کند، این را باید با عقل حل کرد.

حال این سؤالات مطرح می­شود: 1- عقل چیست؟ 2- چه کسی به عقل اشراف دارد؟

ممکن است شما بگویید: چند جلسه است که تعاریف عقل بیان می­شود، مثلاً هگل این را گفته، کانت آن را گفته، از فلاسفه اسلامی ابوعلي سينا این را گفته، ملّاصدرا آن را گفته و ... .

اتّفاقاً ما مخصوصاً این تعاریف را بیان کردیم که بگوییم اگر عقل یک چیز است، چرا این همه تعریف دارد؟! سؤال بسيار مهم این است. بعد، آن‌وقت است که ما می‌گوییم اشراف بر عقل یعنی چه. پس کسی نمی‌تواند اشراف بر عقل داشته باشد.

برای همین می‌گویند: اگر عقل بخواهد خودش، خودش را تعریف کند باید بر آن اشراف داشته باشد و به عنوان یک شیء خود را تعریف کند و در این صورت دیگر عقل نیست.

لذا عقل نمی‌تواند برای خودش یک تعریف جامعی را بیان کند. برای همین تعریف عقل در عالم یکی از آن تعاریفی است که هنوز کامل نشده است.

بی­دلیل نیست که قرآن می­فرماید: «وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[9]، این‌طور نیست که خدا بخواهد اهانت کند، خدا می‌فرماید: اشراف به عقل نیست. ما بعضی چیزها را در قرآن اهانت تصوّر می‌کنیم. قرآن حقیقت­گو است، حقیقت را می­گوید، اهانت نمی‌کند.

قرآن خیلی جاها هم عقل را تمجید کرده است. اتّفاقاً همین «وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» یعنی تمجید عقل، یعنی آن‌قدر مقام عقل بالاست که همه آن را متوجّه نمی‌شوند. برای همین عنوان عقل را می­آورد «أَفَلا تَعْقِلُونَ»[10].

نکته­ای را بیان کنم که خیلی مهم است - این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید - گاهی می‌بینیم این تعاریفی که ما راجع به عقل بیان می­کنیم، بر اساس داده‌های علمی است یعنی یک سری داده علمی دارند و بر اساس آن داده‌های علمی می‌خواهند عقل را تعریف کنند. از یک طرف می‌گویند: عقل با علم متفاوت است، از طرف دیگر براساس داده‌های علمی عقل را تعریف می‌کنند.

این غلط است که انسان براساس داده­های علمی بخواهد عقل را تعریف کند و از آن طرف هم بگوید: عقل با علم متفاوت است. اکثر این‌ تعاریفی که ما عرض می‌کنیم بر اساس داده‌های علمی است که اثباتاً این‌ها را در جلسات بعد آرام آرام بیان می‌کنیم[11].

اگر مثلاً کسی بگوید: عقل تجربی، عقل منطقی، عقل فلسفی، عقل ریاضی و ... همه این‌ها تعیّنات است، این‌ها همه عقل هستند ولی عقل بالاتر از این­هاست، این‌ها تعیّنات عقل هستند و خود عقل نیستند. اینکه خود عقل چیست را عرض خواهیم کرد و إن‌شاءالله روایات عقل را هم بیان می­کنیم که اصلاً عقل فطری هست امّا هبه الهی است که انسان بفهمد.  

خدایا! ما را جزء عقلای عالم قرار بده.

عقل سلیم به ما مرحمت بفرما.

عقل کل به فریاد ما برسان.

بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد


[1] غیبت نعمانی، ص: 233

[2] نساء/ 59

[3] طه/ 114

[4] ما فعلاً همان تعریف عقل اولیه را که در باب خیر و شر بیان کردند، می‌گوییم.

[5] آل عمران/ 164

[6] با توجّه به تعاریفی که امروز راجع به بارور شدن عقل بیان کردیم.

[7] حجر/ 9

[8] الان اکثر علوم انسانی ما حتّی در دانشگاه‌های اسلامی خودمان غربی است. مثلاً جنگ نرم یا جنگ سرد و ... همه داده‌های غربی است.

[9] مائده/ 103

[10] بقره/ 44

[11] این بحث، بحث بسیار عالی است. اگر با ما همراه شوید، تأمّل کنید و به خصوص دائم مباحثه داشته باشید، شيريني مطلب را خواهید فهمید. نکات خیلی مهمّی است.