فصل هشتم

 

دلربایان حقیقی

در باب شناخت امام، اشاره شد که امام و هر هادي الهي كه از ناحيه پروردگار عالم وضع شده باشد (به امامت و رسالت جعل شده باشد)، حتماً معصوم است و اين عصمت، موهبت پروردگار عالم به آن نبيّ و امام است.

همان­طور كه بیان شد نبيّ، رسول و امام که به عنوان هادي خلق هستند، چون بناست خلق را به سوي پروردگار عالم هدايت كنند، بایستی در مقامی عالي باشند و در رساندن پيام و حتّی در فكر و تحليل خود نیز نبايد خطایی داشته باشند؛ چون طبيعي است خود گناه، انسان را از رسيدن به نور دور می‌كند.

ما قائليم که یک حالت قلبي براي معصوم وجود دارد كه حتّي لحظه­اي ولو در خواب هم غافل نيست. حتّي تالي­تلو معصوم هم همین حالت را دارد و می­تواند خواب خود را هم كنترل ‌كند.

ظاهر امر اين است كه پروردگار عالم به وسيله ايمان، نوري را در قلب انسان قرار می‌دهد كه اين نور، هم ذهن و هم چهره انسان را نوراني می‌كند.

 قبل از اين­ كه وارد ادلّه شده و روايات و آيات را بیان کنیم، به اين نكته می‌پردازیم که گاهی بعضي به صورت ظاهر، چهره زيبايي دارند امّا به دل نمی‌نشينند. در روايت داريم که علّت این مسئله گناه است. گناه، نور ايمان را از چهره می‌گيرد و عامل می‌شود که آن زيبايي اوّلیه­ای که در چهره عدّه­ای دیده می­شود - كه در ابتدا تصوّر می‌كنی زيباست و بعد از مدّتي می­فهمی خیلی هم تو­ دل برو نيست -  انسان را زده ‌كند. امّا عدّه دیگری هستند که گاهی چهره آن­چناني هم ندارند امّا چون مشغول به گناه نشدند، نور ايمان چهره آن­ها را دلرباي حقيقي کرده است.

حال این نور ايمان در وجود معصومين(علیهم صلوات المصلّین) در حدّ اعلي است، طوری كه به واسطه این نور ايمان، صورت، سيرت، ذهن و فكرشان، همه در يك پرده عصمت قرار می‌گيرد و تمام افراد در عالم مقهور آن­ها می‌شوند.

در باب عصمت روایاتی داريم که معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نه تنها نسبت به ارادات طبيعيّه و دنيا، مقهور و منكوب نمی‌شوند، بلکه دنيا و همه عالم را مقهور خود می‌كنند.

مثلش، مثل خورشيد است كه در وجود آن­ها تبلور دارد. آن­ها بصيرت بالا دارند، خوب درك می‌كنند، تحليل می‌كنند و انتقال می‌دهند. جدّاً كسي كه می‌خواهد هادي الهي باشد و مردم را به سوي پروردگار عالم ببرد، بايد اين خصايص را داشته باشد و إلّا محال است بتواند اين راه سنگين را طي كند؛ یعنی بدون این خصایص، بعيد است کسی بتواند امر هدایت را انجام دهد.

 

ما معصومیم!

پروردگار عالم در آيه 113 سوره نساء - كه بعضي از اعاظم آن را به عنوان آیه عصمت انبياء و نبيّ مكرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)  بیان كرده­اند - نكته­ای را تبيين می‌فرمايند.

در آیات قبلی آن که راجع به گناه است، می‌فرمايند: «وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ»[1]. این آیه ضمن اين ­كه يك درس اخلاقي می­باشد، هشداری نیز برای بشر است كه بدانند چرا يك عدّه در حدّ اعلي قرار می‌گيرند. دلیل این است که آن­ها اثم ندارند.

«وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً» هر كس گناهي كسب كند، «فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ» نفس خود را بيچاره و گرفتار می‌كند و به خود ضرر می­زند.  

ظاهر امر اين است كه اصلاً چون فطرت همه بشر خدايي است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه»[2]، همه يك پرده از عصمت را دارند؛ يعني مشمول عصمت اوّليه هستند، منتها بشر اين پرده عصمت را با گناه می‌درد.

در انتهای این آیه می‌فرمايد: «وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً»[3] پروردگار عالم دانا به اعمال خلق است و كارهای او از روی حكمت می­باشد.

در آیه بعد اشاره می­فرماید: «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْماً»[4] - معلوم می‌شود پروردگار عالم می‌خواهد مجدّداً تكرار تأكيدیّه كند كه حتّي خطا هم این حالت را دارد و از انسان سلب توفیق می­کند - «ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبيناً» هر كس که خطا يا گناهي از او سر بزند يا تهمتي به ديگري ببندد، مرتكب بهتان و گناه بزرگ و آشكاري شده است - «إِثْماً مُبينا» گناه آشكار است که انسان بايد از آن مواظب باشد -

به هر حال پروردگار عالم می‌فرمايد: تمام این گناهان به خودشان برمی‌گردد و اين­ها به نفس خود ظلم می‌كنند. در آيات قبلی نیز به این مطلب اشاره شده است که گناه، ظلم به نفس است، نه ظلم به پروردگار عالم، «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ...»[5] - كسي كه عمل بد انجام دهد يا به خود ظلم كند ... -

كد اصلي زندگي ما که تمام ابعاد اخلاقي، اجتماعي، سياسي و علمی زندگی ما را در بردارد، این است: اعمال ما هيچ سود و ضرري برای پروردگار عالم ندارد؛ نه اطاعت ما سودی به او می­رساند و نه گناه ما ضرری برای او دارد.

به قول عرفاي عظيم­الشّأن، بشر چه بخواهد، چه نخواهد بالاخره در عالم تاجر است و تجارت حقيقي را برای نفس خود می­کند، «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه»[6]. پس گناه او به خودش ضرر می‌زند و دوري از گناه هم براي خود او نفع دارد.

لذا همان­طور که بیان شد پرده عصمت اوّليه براي همه وجود دارد منتها باید مواظب بود که با گناه از بین نرود.

 

بصیرت عصمتیّه

بعد از اين آيات پروردگار عالم می‌فرمايد: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم»[7] اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهي از آن­ها همّت را بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند امّا به حقیقت آن­ها خود را از راه حقّ و صواب دور ساختند.

معلوم می‌شود آن­هایي كه می‌خواستند پيغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) را به تعبير قرآن به گمراهي و راه ناصواب بكشند، «يُضِلُّوكَ»، با اين كارهایی که کردند، به خودشان ضربه ­زدند[8].

پروردگار عالم در ابتدای این آیه بیان می­فرماید: «اگر فضل و رحمت پروردگار عالم شامل حال تو نبود»، معلوم می­شود آن پرده عصمتي که می‌گوييم، از ناحيه خالق است و هیچ مخلوقی چيزي از خود ندارد. قادر متعال اوست که صمد است «اللَّهُ الصَّمَد»[9]، يعني بي­نياز مطلق است.

 عرفا یک تعبیر عرفانی دارند که اگر آن را به خوبی درك كنيم، برنده­ایم؛ می‌فرمايند: هر چه بي­نيازي حضرت حقّ بيشتر است، همان­قدر بشر در مقابل او نيازمند است.

ما جدّاً باید بدانیم كه پروردگار عالم بي­نياز است و آن چه مرحمت می‌كند، از قادر بودن او ناشی می­شود. ما نيستيم که حرف می‌زنيم و فكر می‌كنيم، بلکه خالق مرحمت كرده است. اگر كسي احساس ‌كند خودش چيزي دارد، جدّاً باخته و بيچاره و بدبخت است؛ چون تمام این­ها رحمت پروردگار عالم است.

حضرت حقّ به نبيّ خود می‌گويد: اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ»، گروهي از آن­ها، يعني دشمنان اسلام همّت را بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند «لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ». منظور از این آیه چیست؟ مگر پيغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) نعوذبالله بچّه است كه گول بخورد؟!

خیر، منظور از این آیه کارهایی مانند ساختن مسجد ضرار است. يعني گاهي دشمنان با نام دين انسان را فريب می­دهند - به این نکات مهم دقّت کنید -

لذا يكي از خصایص عصمت، بصيرت عصمتيّه است؛ يعني معصوم بصير، بينا و آگاه است، می‌فهمد و متوجّه است. معصوم اين­گونه نيست كه فقط در جايي بنشيند و تسبيحی در دست بگیرد. معصوم تا نگاه كند، می‌فهمد و درک می­کند.

تالي­تلو معصوم هم همين­طور است. آقاي ري­شهري در خاطرات خود نوشته است: ‌امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ بعد از همان جلسه اوّلی که سيّد مهدي هاشمی[10] ‌خدمت ایشان آمده بود، بيان فرموده بودند: «مواظب اين فرد باشيد». امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ بصير بودند. پس حتّي تالي­تلو معصوم هم اين بصيرت را دارد.

آیت­الله اشراقي(رحمة اللّه عليه) در خاطرات خود بیان کرده­اند: موقعي که آسيّد حسين - نوه امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ - به مشهد رفته بود و از بني صدر دفاع كرده بود، مردم ريخته بودند او را بزنند، او كُلت خود را درآورده بود. به امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ خبر دادند كه او اين كار را كرده است، ایشان فرمودند: بگوييد او را تحت­ الحفظ بياورند، اگر هم كلت كشيد به او تيراندازي كنند! - به پسر و تنها يادگار آقا مصطفي(اعلي اللّه مقامه الشّريف) تیراندازی کنند! -

آقاي اشراقي موقعی که می­خواهد دستور امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) را ابلاغ کند، می‌گويد: امام فرموده است او را تحت الحفظ بياوريد، امّا قسمت دوّم فرمایش امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) را نمی‌گويد. وقتی نزد امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌آيد، امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌گويند: گفتي؟ می‌گويد: گفتم. امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) می‌گويند: هر دو را گفتي؟ او مجبور می‌شود که بگويد: نه، هر دو را نگفتم. امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) می­فرماید: دوباره زنگ بزن و هر دو را بگو.

اين یعنی چه؟ یعنی او می‌فهمد، بصير است؛ چون در يك پرده عصمت است و افراد را می‌شناسد.

یا این که امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ به آقاي منتظري فرموده بودند: تو در سياست وارد نشو، گرچه می‌دانم باز هم دست بر نمی‌داري.

مطلب دیگر در مورد منافقين بود که بارها به نجف آمدند امّا هرچه به امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) اصرار ­کردند که آن­ها را بپذیرند، امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) آن­ها را نپذيرفتند. ‌گفتند: آقا! حدّاقل ببينيد عقيده اين­ها چيست. يك جزوه ‌دادند که امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) بخواند امّا امام(اعلي اللّه مقامه الشّريف) حتّی آن جزوه را هم تا انتها نخواندند و فرمودند: به هيچ عنوان اين­ها را نمی‌پذيرم.

در سال 41 حضرت امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ را دستگیر ­کردند و بعد از مدّتی  آزاد كردند. وقتی مردم ­فهمیدند که آزاد شدند، جمعیّت زیادی به ملاقات ایشان ­آمدند. علما که می‌آمدند، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ به آن­ها اشاره می‌كردند که بالا بياييد. افرادی هم از جبهه ملّي مانند سحابي، ابراهيم يزدي و ... به آن­جا ­رفتند. وقتی آن­ها آمدند، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ فقط نگاهی به آن­ها كردند و چيزی نگفتند.

ديگران توقّع داشتند امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ آن­ها را به داخل دعوت کنند. رفتند به امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ گفتند، امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ فرمودند: می‌دانم و چيز دیگري نفرمودند. حتّی حاج آقا مصطفي(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ هم به امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ گفتند امّا امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ فرمودند: خوب این­ها هم مثل بقیّه هستند که ایستادند.

خيلي از افراد به امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ شکایت كردند كه اين نوع برخورد درست نيست. حتّی به ایشان انتقاد هم شده بود كه اگر كسي وارد مبارزه می‌شود، بايد راه­ها را بلد باشد، تيز و كيّس باشد، بداند چه كار كند، امّا شما اصلاً بلد نيستيد چگونه عمل کنید، نمی‌شود با گروه­هاي به اين خوبي اين طوري برخورد کرد و آن­ها را از خود طرد كرد امّا امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ می‌دانستند چه کنند. پرده عصمت اين­گونه است.

اين­جا هم كه می‌فرمايد: «طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ» گروهي همّت را بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند، منظور همان مسجد ضرار ساختن­ها و ... است؛ يعني دشمنان حتّي گاهی با اسم دين هم وارد می­شدند.

امّا پروردگارعالم می‌گويد: ما مواظب تو بوديم و اين يعني عصمت.

«وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم» به حقیقت آن­ها خود را از راه حقّ و صواب دور ساختند. اتّفاقاً اين يك بدبختي براي خود آن­هاست و خودشان متوجّه نیستند. خود خدا هم دوست ندارد آن­ها گمراه شوند. آن­ها خودشان، خود را به گرفتاري می‌اندازند.

 به قول مقام معظّم رهبری(حفظه اللّه) که در قضیه فتنه­های اخیر فرمودند: يك عدّه از اين­ فتنه­گران، كساني هستند كه خودشان می‌خواهند خودشان را از كشتي نجات انقلاب به بيرون پرت كنند.

قرآن هم می‌فرمايد: «وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ» هيچ زياني نمی‌توانند به تو برسانند؛ چون «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة» خدا به تو قرآن و حكمت را مرحمت كرد.

یک عدّه بیان می­کنند: منظور از حکمت، همان مقام عصمت و نبوّت عظيم است.

«وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» آنچه را كه نمی‌دانستي، خدا به تو مرحمت كرد، «وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيماً» فضل و لطف خدا بر تو بسيار عظيم است.

بیان می­شود که اين آیه دلالت بر عصمت انبياء دارد و پروردگار عالم می‌فرمايد: ما خودمان نگهدارنده آن­ها هستيم. چون انبياء می‌خواهند خلق را هدايت كنند، طبعاً بايد فضل و رحمت پروردگار عالم برايشان باشد و این فضل و رحمت پروردگار عالم، همان عصمت كامله خداست كه به ايشان مرحمت كرده است.

حتّی پروردگار عالم در رابطه با این مطلب، اسراري را تبيين فرموده است. مثلاً وقتی آیه «غُلِبَتِ الرُّوم»[11] نازل شد، بعد از مدّتی مردم ديدند همان­طور که پروردگار عالم فرموده بود، رومی‌ها مغلوب شدند و هفت سال نگذشت که مجدّد ايراني­ها مغلوب شدند. پس تمام اين­ مسائل را قرآن تبيين كرده و این­ها دلیل بر عصمت می­باشند.

 

صراط عصمت

لذا معلوم می‌شود معصوم بايد از هر لغزش، گناه و حتّي اشتباهي محفوظ بماند تا بتواند هدايت كند.

بعضي راجع به «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم» بيان فرمودند: صراط مستقیم یعنی صراط عصمت؛ چون پروردگار عالم در ادامه آن آیه می­فرماید: «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» صراط مستقیم، صراط کسانی است که پروردگار عالم به آن­ها نعمت مرحمت كرده است. اين نعمت چيست؟ این كه اين­ افراد همه مسائل را سريع درك می‌كنند، مواظب هستند و از خطا حتّی خطاي فكري دورند؛ چون حتّی اگر خطاي فكري صورت گیرد، دين ساقط می‌شود.

جرج جرداق مسيحي می‌گويد: اگر حضرت علي بن ابي­طالب(صلوات اللّه و سلامه عليه) لحظه­اي خطا می‌كرد، امروز چيزي به نام شهادتين و اسلام نبود.

یعنی اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) هیچگاه خطا نکردند و مواظب و هشيار بودند. ایشان حتّی تا چهل شب درباره خلافت و وصایت، مدام به اين طرف و آن طرف رفتند و اعلان كردند امّا خطا نكردند؛ چون بناست اصل اسلام حفظ شود. لذا ایشان مواظبت كردند كه اين اصل حفظ شود.

این در حالی است که ایشان به راحتی می­توانستند جلوی آن­ها بايستند، ایشان كسي بودند كه درب خيبر را از جا كندند. اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) آدم ضعيفي نبودند. کما این که یک مرتبه هم لباس زرد پوشیدند - که در روایات خود اهل جماعت هم داريم كه پيامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: از آن روزي كه ديديد اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) (ایشان به اسم كوچك فرمودند) ردای زرد پوشيده، بترسيد و در آن روز هر كسي به خانه خودش برود - امّا با این حال اقدامی ‌نكردند.

اگر می‌خواستند اقدامی ‌كنند، طبيعي است هيچ كس حتّی ابابكر و عمر هم نمی‌توانستند جلوي ایشان بايستند. هيچ كس طاقت ضرب شست اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) را نداشت.

وقتي عَمرو بن عبدود آن طور ضربه می‌خورد و به قدري به او برمی‌خورد که آب دهان به صورت حضرت می­اندازد - بدانيد اين آب دهان انداختن عَمرو بن عبدود، يعني به او بسیار برخورده چون هيچ كسي جرأت نداشت با او بجنگد و هم طراز خودش را فقط حمزه سيدالشّهداء می‌دانست - اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) از روی سینه او بلند می‌شود، چند قدم راه می­رود، بعد می‌آيد سر او را از تن جدا می‌كند که آن فرمايش قدسي هم نازل می­شود: «ضَربَةُ عَلِيّ يَوم الخَندَق أَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلِين»[12].

حالا اين اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) از ابابكر و عمر و ديگران می‌ترسند؟! اگر اميرالمؤمنين(عليه الصّلوة و السّلام) شمشير به دست می‌گرفتند، هیچ کس جرأت ایستادن در برابر ایشان را نداشتند. خود مولی­الموالی(عليه الصّلوة و السّلام)  در حالی که ردای زرد پوشيده بودند، به بي­بي دو عالم(صلوات اللّه و سلامه عليها) فرمودند: من شمشير به دست می‌گيرم و می‌روم امّا وقتی می­خواستند بيرون بروند، ناگهان صداي اذان را شنیدند، فرمودند: من می‌روم و سر تمام اين­ها را مثل برگ خزان پاييز پايين می‌ريزم، امّا ديگر این صدای اذان نخواهد بود.

پس امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) خطا نكردند. کار عصمت اين است كه ولو به لحظه­اي خطا نكند؛ چون اگر خطا كند، اصل دين از بين می‌رود. امام آمده است که هادی خلق به سوي خدا باشد و دين مجموعه قوانين الهي است. پس اگر خطایی از او سر زند، تمام است و دین از بين می‌رود. لذا مواظبت می‌كند كه نكند اصل دين از بين برود.

پس می‌بينيم كه آیه «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّين» هم راجع به همین عصمت بيان شده است.

 

شرط عصمت اوّلیه

همان­­طور که بیان شد آیه 113 سوره نساء، به عصمت انبياء پرداخته است امّا ما نه تنها قائل به عصمت انبياء هستيم، بلكه می­گوییم: هر كسي به شرط ايمان یک عصمت اوّليه­ای دارد. آيات 69 و 70 سوره نساء اين مطلب را بيان می­کنند.

پروردگار عالم می­فرماید: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»[13] آن­ها كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با كساني كه خدا به آن­ها لطف و عنايت كرده است، همراه می­شوند، «مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقا» که آن­ها انبياء، صدّيقين، شهدا و صالحين هستند و رفيقانی نيكو می­باشند.

اگر این اطاعت به وجود بيايد، نعمتي كه پروردگار عالم به انبياء، صدّيقين، شهدا و صالحين می‌دهد، به این­ افراد نیز مرحمت می­کند و اين از باب فضل و بخشش خداست «ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ».

در انتهای آیه نیز می­فرماید: و علم ازلي خدا كفايت می‌كند، «وَ كَفى‏ بِاللَّهِ عَليماً»[14]. نفرمود: «إنَّ اللّه عَليمٌ حَكيم»، بلکه فرمود: «كَفى‏ بِاللَّهِ عَليماً» يعني براي خدا كفايت می‌كند كه به آن­ها از آن علم ازلي خود، علم مرحمت كند.

پس باید بدانیم منظور از عصمت، فقط عصمت از گناه نيست - كه البته آن هم حتماً باید باشد - بلکه منظور از عصمت، عصمت از خطاست كه يك عدّه از اهل جماعت هم اين عصمت از خطا را قبول دارند و بيان كرده­اند.

 

بهترین تأویل کننده

قرآن آیات زیادی راجع به عصمت نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)  دارد و این عصمت را بالصّراحه تبیین می‌فرماید. نکته بسیار مهمّی‌ که وجود دارد این است که در جلد دوم کتاب طبری و ینابیع الموده ابن ماجه قزوینی و همچنین کتاب ابونعیم حافظ - که همه از اهل جماعت هستند - اشاراتی هر چند گذرا به این آیات شده است و آن­ها خودشان هم متعجّب­اند که چرا بعضی از رؤسای آن­ها قائل به عصمت انبیاء نیستند. به فضل الهی تعدادی از این آیات را عرض می‌کنیم.

پروردگار عالم به اهل ایمان خطاب می‌کند که از خدا، رسول و اولی­الأمر - که ما قائل هستیم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند - اطاعت کنید، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[15].

همه، اطاعت از خدا را قبول دارند و بین اهل جماعت و شیعه در این زمینه هیچ تفاوتی نیست. اهل جماعت می‌گویند: ما به سنّت هم قائلیم، امّا می‌گویند در سنّت، عصمت نیست، درحالی که این آیه می‌فرماید: عصمت نه تنها برای نبی، بلکه حتّی برای اولی­الأمر هم وجود دارد و این مطلب از قسمت بعدی آیه برداشت می­شود.

می‌فرماید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً» اگر در یک مطلبی نزاع داشتید؛ یعنی با هم مشکل داشتید و کارتان به نزاع کشید، آن را به سمت خدا و رسولش ببرید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، چون این برای شما بهتر است - شاید در این­جا «تَأْويل» خلاف آن چیزی که بعضی از مترجمین نوشته­اند به معنای همان تفسیر باشد، یعنی در آن صورت، بهترین تفسیر آن مطلب برای شما خواهد بود -

پس می­فرماید: وقتی در مواردی با هم نزاع دارید، یکی می‌گوید: ما بهتر می­گوییم، یکی دیگر می­گوید: نه، عقل ما بهتر اس و عقلای ما این­طور می‌گویند؛ «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ» مدام عقلا عقلا نکنید، معلوم است که عقلای عالم چه کسانی هستند؛ عقلای عالم خود خدا و رسول او هستند، پس نزاع را به سمت این عقلا ببرید، اگر به خدا و روز آخر ایمان دارید؛ چون «ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا» این برای شما بهتر است و رسول بهترین تأویل، تفسیر و حقیقت را برای شما بیان می‌کند.

این دلالت بر چیست؟ یعنی رسول در پرده عصمت است و در تعریف چیزی خطا نمی‌کند. وقتی شما با هم به مشکل برخوردید، هرچه رسول بگوید، اوّلاً برای شما خیر است «ذلِكَ خَيْرٌ»، ثانیاً «أَحْسَنُ تَأْويلا» است. حتّی «حَسَن» هم نیست بلکه «أَحْسَنُ» است؛ یعنی به تعبیر عامیانه، دیگر مو لای درز آن نمی‌رود و این بهترین وجهی است که بیان می‌کند.

چه کسی می‌تواند بهترین را بیان کند؟ آن که از خطای فکری دور باشد. چون حتّی مراجع هم که فتوا صادر می‌کنند، در انتها می‌گویند: «وَ اللّهُ العالِم» یا «وَ اللّهُ أعلَم»؛ یعنی فتوا این است امّا خدا آگاه است.

ولی در این­جا بیان می­شود: خدا به خودی خود آگاه است، امّا وقتی رسول هم چیزی را بگوید یعنی خدا گفته است و هیچ شکّی در آن نیست.

کما این­ که فرمود: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»» خدا را اطاعت کنید و رسول را نیز اطاعت کنید و این اطاعت رسول، همان اطاعت خداست؛ چون اگر در کوچکترین چیزی شما نزاع داشته باشید، وقتی به سوی خدا و رسولش ببرید، بهترین مطلب را برای شما تأویل می­کنند، اگر ایمان به خدا و آخرت دارید. پس معلوم شد که این آیه دلالت بر عصمت دارد.

 

سخت ترین مانع در مقابل عصمت

پروردگار عالم در آیات بعدی به خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خطاب می‌کند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً»[16] آیا نگاه نمی‌کنی و تعجّب نمی‌کنی از این که آن­ها گمان می­کنند به آن چه که بر تو و بر پیامبران گذشته نازل شده ایمان دارند، امّا برای رفع نزاع­هایشان به طاغوت - که خداوند دستور داده تا از آن دوری کنند و کافر به آن باشند - مراجعه می­کنند. شیطان می­خواهد آن­ها را شدیداً گمراه کند «يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً».

بعد می‌فرماید: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ»[17]، وقتی به آن­ها گفته می‌شود به حکم خدا و رسول بازگردید؛ یعنی در برابر آنچه که خدا و رسول می‌گوید، مطیع محض باشید، «رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً»؛ می­گویند: چرا باید هرچه خدا و رسول می‌گویند، عمل کنیم؟ ما هم آدم هستیم، ما هم عقل داریم، ما هم نظر داریم، باید اجماع نظرات ملاک باشد، در یک جامعه مدنی بالاخره نظر ما هم حاکم است!

امّا ما باید بدانیم آن­جا هم که قرآن بیان می‌فرماید: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُم»[18] اصلاً بحث سر این نیست که ای پیامبر! به مشورت عمل کن، بلکه امر به شورا است و آن هم «بَيْنَهُم»؛ یعنی در بین آن­ها. حتّی به تعبیر بعضی از مفسّرین، این آیه می‌فرماید: شورا را بین آن­ها قرار بده، نه این­ که خودت به مشورت با آن­ها عمل کن - که به فضل الهی به این آیه می‌پردازیم -

«رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً» شما گروه منافقین را می­بینی که مردم را سخت از گرویدن به تو منع می‌کنند. «يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً» یعنی هزار بهانه می‌آورند، تبلیغات می‌کنند که مگر او­ کیست؟! او هم یک آدم مثل من و تو است، چرا باید فکرمان را دست یک نفر بدهیم؟! ما هم آدم هستیم، او هم آدم است، چه کسی گفته پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید برای همه ما تصمیم بگیرد؟! بله، او خوبی­هایی دارد، ما هم آن­ها را می‌دانیم و این را که او تا به حال امین بوده و بت نپرستیده، قبول داریم، امّا یعنی چه هر چه او گفت ما بپذیریم؟! مگر ما آدم نیستیم؟! مگر ما عقل نداریم؟! مگر ما تفکّر نداریم؟! مگر ما، مگر ما ...، مدام این تعابیر را می‌گویند که «صُدُوداً» اشاره به همین مطالب دارد.

گاهی در دانشگاه­ها و ... می‌گویند: در یک جامعه مدنی اصلاً رهبری یعنی چه؟! این ­که یکی باید حرف آخر را بزند، یعنی چه؟! برای چه امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) باید کسی را تعیین می‌کرد؟! اصلاً امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف) دیکتاتور بود، برای چه قائم مقام را که این­ها انتخاب کرده بودند، برداشت؟! و ... .

قرآن می‌فرماید: این­ها موانعی سخت هستند و جالب این است که عنوان منافقین را هم برای این­ها به کار می­برد «رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ».

این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: همیشه مشکل اصلی ادیان الهی، با منافقین خودشان است، نه با کفّار. همان­طور که این مطلب در قرآن هم بیان می­شود و برای همین است که قرآن می‌فرماید: پست­ترین جای جهنّم برای  منافقین است، «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار»[19].

«يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، آن­ها می‌گویند: ما هم ایمان داریم، ما با انقلاب مشکلی نداریم، ما می‌گوییم بعضی از این مطالب باید درست شود. شما به ما می‌گویید: ضدّ انقلاب؟! ضدّ انقلاب خودتان هستید. ما خودمان انقلابی هستیم، ما خودمان مسلمانیم، ما همراه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جنگیده­ایم، به خدا ایمان داریم و «أشهَدُ أن لا اله اِلّا اللّه»، «أشهد أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه» می‌گوییم، ما هم معتقدیم قرآن کتاب خداست، ما هم کتاب­های دیگر را قبول داریم و ... . آن­ها این مطالب را بیان می‌کنند ولی مانع تو می­شوند و از پیوستن مردم به تو جلوگیری می‌کنند.

«فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ»[20] وقتی مشکلی برایشان پیش می‌آید و رنج و مصیبتی از این کردار زشت خودشان می­بینند، یعنی آبرویشان را می‌بریم، مثلاً مسجد ضرار را خراب می‌کنیم، «ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّه إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفيقاً» این­ها به خدا سوگند می‌خورند که ما در کار خود قصدی جز نیکویی و موافقت با مسلمان­ها نداشتیم.

- دقّت کنید، کأنَّ برای انقلاب ما هم هست - می­گویند: ما هیچ کاری نداشتیم جز این­ که می‌خواستیم انقلاب را حفظ کنیم، اگر فلان آقا خطبه خوانده است، جز خیر قصد دیگری نداشته است!

قرآن می‌فرماید: این­ها دروغ می‌گویند و فقط منافقین هستند که چنین حرف­هایی می‌زنند و قسم هم می‌خورند «ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفيقاً» و می­گویند: ما اصلاً موفّقیت اسلام را می‌خواهیم، ما موفّقیت انقلاب را می‌خواهیم و ... .

 

علم به رموز حفظ دین

از این­جا به بعد، بحث عصمت را بیان می­کند، می­فرماید: «أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُم»[21] خدا از قلب ناپاک­شان آگاه است، پس ای رسول! از آن­ها روی بگردان.

یکی می‌آید خودش را کاملاً اسلامی و انقلابی ‌نشان می‌دهد، خیلی راحت پشت سر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم راه می‌رود، همه چیز هم می‌گوید، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از کجا بفهمد او کیست؟! آیا اگر عصمت نداشته باشد، می‌فهمد؟! ما باشیم منحرف می‌شویم، معصوم و تالی­تلو معصوم است که درک می‌کنند و می‌فهمند که این­ها دروغ می‌گویند. حیف که بعضی از تالی­تلوهای معصوم نمی­توانند همه چیز را بیان کنند و این بیت در موردشان صدق می­کند:

هر که را اسرار حقّ آموختند                   مهر کردند و دهانش دوختند

و إلّا بیان می‌کردند که این­ها چه کاره­اند، همان­طور که در مورد پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این­طور است که خداوند به ایشان می­فرماید: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُم وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً» با گفتار دلنشین و مؤثّر با این­ها سخن بگو و نصیحت کن، شاید برگردند. بگو برگردید، دست از این نفاقتان بردارید، حقّه بازی بس است، ما که می‌دانیم شما چه کاره هستید. پس چه کسی می‌تواند این طور باشد؟ کسی که این مطالب از ناحیه خداوند برایش تبیین شده باشد.

 در آیه بعد می­فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[22]، ما رسولی نفرستادیم مگر بر این مقصود که خلق به امر خدا، از او اطاعت کنند. رسولان به اذن خدا می‌آیند و طبیعی است که باید مردم را به سمت خدا ببرند، پس باید بلد باشند، آگاه و مواظب باشند و نباید خطا کنند و إلّا دین به بیراهه می‌رود.

شاید بفرمایید: پس چرا دین­ها تحریف شدند؟ می­گوییم: دین­ها بعد از رسولان تحریف شدند. معمولاً بعد از رسولان، چون مردم از جانشینان حقیقی آن­ها اطاعت نکردند، دین­ها به انحراف کشیده شد و إلّا هیچ رسولی نیست که دین بیاورد و در پرده عصمت نباشد، بلکه حتماً معصوم است.

در ادامه آیه می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً» و اگر هنگامی که این­ها به خودشان ستم کردند، از خدا آمرزش می­خواستند و به تو رجوع می­کردند که بر آن­ها استغفار کنی، خدا هم آن­ها را می­پذیرفت.

ولی پروردگار عالم می‌فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»[23] به خدا قسم این­ها اهل ایمان نمی‌شوند، مگر این­ که برایشان حکمی کنی که هیچ­گونه اعتراضی در دل نداشته باشند و کاملاً از دل و جان تسلیم شوند، که در آن صورت اهل ایمانند.

پروردگار عالم این­ها را بیان می­کند تا بگوید: تو خودت نمی‌توانی، ماییم که تو را نگاه داشتیم.

بعضی می­پرسند چرا پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این کسانی را که می‌شناختند، افشا نکردند؟ - آن حلقه گمشده در این آیات، این­جا پیدا ‌می­شود - چون پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مطیع خدا هستند.

خدا می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُم»[24] اگر ما حکم می‌کردیم خود را بکشید یا از دیار خود بیرون بروید، اطاعت نمی‌کردند مگر اندکی، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ» و اگر به آنچه نصیحت و پندشان می‌دهند عمل می‌کردند، «لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً»  برایشان بهتر بود.

امّا این­ها این­طور نیستند و برای همین است که پروردگار عالم به تو می‌گوید: باید صبر کنی.

یکی از خصایص عصمت این است که مطیع محض خداست و رموز حفظ دین را می‌داند.

«وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظيما»[25] در آن صورت محقّقاً ما به آن­ها مزدی بزرگ و پاداشی عظیم می‌دادیم، «وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقيماً»[26] و آن­ها را به راه راست هدایت می‌کردیم. خدا می‌فرماید: هدایت می‌کردیم یعنی آن­ها هدایت نشدند، منتها در آیه بعدی می‌فرماید: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ»[27].

 پس یک دسته از آیات دیگری که دلالت بر عصمت دارد و پروردگار عالم بیان می‌فرماید: ما تو را حفظ کردیم، همین آیات است؛ چون حضرت حقّ به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می‌گوید: یا رسول­الله! این­ها در قلبشان چیز دیگری است و ما می‌دانیم این­ها چه کاره هستند؛ یعنی علم به کار منافقین را یک به یک بر قلب پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جاری می‌کند و این یعنی در پرده عصمت بودن.

البته بیان این مطالب به صورت آیه، برای تبیین به مردم است و إلّا این مطالب از قبل بر قلب مبارک پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نازل شده بود؛ یعنی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همه مطالب را در قلب خودشان می‌فهمیدند که آن هم به خاطر قرار داشتن در پرده عصمت بود.

منتها پروردگار عالم این مطالب را بیان می‌کند که مردم بدانند با چه پیغمبری سر و کار دارند؛ پیغمبری که همه مطالب را می‌داند، ولی چون می‌خواهد در راه خدا حرکت کند، باید بعضی مواقع کوتاه بیاید و بعضی مواقع هم برخورد ‌کند که این از حالات و خصوصیّات انبیاء است.

 

آیاتی ضدّ عصمت یا مؤیّد عصمت؟

شاید بفرمایید: این آیاتی که شما گفتید درست است، امّا در قرآن آیاتی نیز ضدّ این آیات داریم. مثلاً چرا پروردگار عالم در قرآن، به نبیّ مکرّم خود، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»[28]؟

سیّد مرتضی، علم­الهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - شاگرد مبرّز شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحي له الفدا و سلام اللّه عليه) و برادر سیّد رضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که نهج­البلاغه را جمع­آوری کرده - جواب خوبی به این سؤال داده است.

سؤال این است: بعضی از افراد - به خصوص از اهل جماعت - می‌گویند: مگر پروردگار عالم نفرمود: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» تو را گمراه یافت پس هدایت کرد، پس این آیه مقتضی گمراهی آن حضرت است و نشان می­دهد که حضرت هم بالاخره یک گمراهی­هایی داشتند، چرا شما می‌گویید معصوم است؟! اصلاً لزومی برای عصمت انبیاء نیست، چرا این قدر تأکید بر عصمت آن­ها دارید؟! آن­ها هم گمراه بوده­اند و خدا هدایتشان کرده است. حال، پاسخ را ببینید:

1.      حضرت سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمایند: منظور از «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»، «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ فَهَداكَ إِلَيها» است؛ یعنی تو را گمراه بر پیامبری یافت. تو هنوز پیغمبر نبودی، نمی‌دانستی پیامبری چیست و بایستی پیامبر شوی، پس تو را به آن هدایت کرد.

در این­جا به طور قطع «ضلال» دارای یک تقدیر فرضی است. تقدیر فرضی یعنی از قبل چیزی بوده، الآن حذف شده و دیگر نیست، مثل همین نبوّت «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ»، این «عَنِ النُّبُوَةِ» مقدّر و در تقدیر است.

در بحث ادبیات، ما دو نوع تقدیر داریم، یک تقدیر مادی که تقدیر اصلی و ضمیر است و یک تقدیر معنوی. در این­جا هم تقدیر و مقدّری هست؛ یعنی درحقیقت وقتی بیان می‌کنیم: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ» و بعد می‌گوییم: «فَهَدى»، منظور این است که باید چیزی وجود داشته باشد که آن را ترک کرده یا از روی آن برگشته شده باشد، پس چاره­ای جز تقدیر این واژه­ای که محذوف است ندارد و آن واژه هم همین نبوّت برای رسول است؛ چون برای دیگران امکان دارد چیز دیگری باشد امّا برای رسول همان پیامبری و رسالت است که بیان می‌شود.

چون در آیه قبل هم می‌فرماید: - البته ایشان این مطلب را نفرموده، امّا من عرض می‌کنم و به یاری ایشان می‌آیم - «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى»[29] تو یتیم بودی، پس پروردگار عالم تو را پشتیبانی کرد، در پناه خودش جای داد و کاری کرد که در یتیمی ‌مطالب را بفهمی. تو این راه را نمی‌دانستی؛ چون پدر تو به عنوان نبی نبود، نمی‌دانستی نبوّت چیست و پدری نداشتی که بخواهد به تو نبوّت را تعلیم کند، پس ما بودیم که نبوّت را به تو تعلیم کردیم و تو نسبت به این مقام گمراه بودی.

«آوى» یک معنای دیگری هم دارد که همان آوای فارسی خودمان است. «آوى» یعنی پروردگار عالم صدای تو را که یتیم بودی بلند کرد و همه آن را شنیدند، آوای تو در همه جهان پیچید و اسمت زبانزد عالم و آدم شد امّا تو در این مسیر گمراه بودی و خودت نمی‌توانستی این کار را انجام دهی.

این تعبیری است که خدا همیشه به انبیاء بیان می‌کند و اتّفاقاً روایتی داریم که حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) به خدا عرضه می‌دارد: خدایا! چه چیز را دوست داری که همیشه بین ما انبیاء باشد؟ پروردگار عالم به ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) خطاب می‌کند: من دوست دارم انبیاء بدانند که همیشه دستشان خالی است و این من هستم که به آن­ها مرحمت می­کنم و این خودش دلالت بر همان پرده عصمت است.

یعنی دائم تذکار می­دهد که یک موقعی غفلت پیش نیاید؛ چون اگر یک موقعی خدای ناکرده غفلتی در انبیاء پیش بیاید، از پرده عصمت دور می‌شوند. کسی که منیّت داشته باشد از پرده عصمت دور می‌شود و دیگر معصوم نیست. اگر انسان احساس کند همه چیز از خودش است، بیچاره می‌شود.

لذا پروردگار عالم می‌فرماید: تو یتیم بودی، ما بودیم که تو را بالا بردیم «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى» و تو این راه را نمی‌شناختی، ما  تو را به این راه هدایت کردیم «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» و تو کسی را نداشتی، چیزی نداشتی، ما تو را غنی کردیم «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏»[30]. تو علمی هم ‌نداشتی، ما بودیم که به تو گفتیم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ»[31]. تو هیچ چیزی نداشتی. منظور از «فَأَغْنى»، فقط بحث مادّی نیست، منظور این است که ما تو را از همه مطالب غنی کردیم.

پس نکته لطیفی در این­جا است که می‌خواهد لطف پروردگار عالم را به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان کند. لذا «ضالّ» در این­جا به این معناست: «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ فَهَداكَ إِلَيها». این نعمت بزرگی بود که پروردگار عالم به او مرحمت کرد و رحمتی که پروردگار عالم بیان می‌کند «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»[32]، همین است - گرچه باز هم بزرگ­ترین نعمت نیست. بزرگ­ترین نعمت این است که پروردگار عالم آن را به عنوان بندگی می‌نامد «عَبدُهُ و رَسُوله» -

2.      دوّمین جوابی که حضرت سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن سیّد عظیم­الشّأن می‌فرمایند، این است که مراد از گمراهی، گمراهی از زندگی است و در حقیقت منظور این است که او نمی‌دانست چگونه باید افراد را هدایت کند و اگر به دست خودش بود نمی‌توانست این کار را انجام دهد.

ایشان می‌فرمایند: «هُوَ ضالٌ لایَدری مایَصنَعُ وَ مایَهدی الخَلق باللّهِ تبارکَ و تَعالی» یعنی او کسی است که نمی­داند چه کرده، «وَلا أینَ» و به کجا می‌رود و چگونه است؟ او نمی­دانست چگونه باید این خلق را به خدا هدایت کند و خداست که می‌داند و به او عنایت می‌کند.

پس منظور از گمراه این است که اگر خودت می‌خواستی آن­ها را هدایت کنی، چون گمراه بودی، نمی‌توانستی و این ماییم که چنین کاری کردیم.

در این چهل سالی که بین آن­ها بودی، با این­ که خودت هیچ بتی هم نپرستیدی، آیا توانستی آن­ها را هدایت کنی؟! امّا بعد از این ­که تو را مبعوث کردیم، ما بودیم که توانستیم آن­ها را هدایت کنیم و إلّا خودت در این راه گمراه بودی که چطور آن­ها را هدایت کنی. آن هم کسانی که همه مورّخین می­نویسند: حالا می‌فهمیم چرا آخرین پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید در قوم عرب می‌آمد. اگر آخرین پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در قوم عرب نمی‌آمد صددرصد دین خدا متزلزل می‌شد؛ چون آن­ها گمراه­ترین قوم بودند.

لذا معجزه بزرگ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شقّ­القمر نبود - البته این هم معجزه عجیبی بوده و از لحاظ علمی ثابت شده. الآن دانشمندان به این مطلب پی برده­اند که در زمانی نه چندان دور، ماه دو نیم شده است - بزرگ­ترین معجزه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این بود که در گروهی مبعوث شد - که اگر تاریخ آن زمان را بخوانید، متوجّه می­شوید - که بدترین و گمراه­ترین انسان­ها بودند. کسانی که نمی‌شد آن­ها را به هیچ­ طریقی هدایت کرد. کسانی که بچّه­هایشان را می‌کشتند، دائم در جنگ بودند، ملخ­خور و ... بودند و اصلاً آداب معاشرت اوّلیه را هم بلد نبودند. امّا پیامبری آمد که حتّی آن­ها را ایثارگر بار آورد، مجروحی تشنه است برای او آب می­آورند، می‌گوید: نه، برادر رزمنده­ام تشنه است، به او بده، می‌برد به آن یکی بدهد، می‌گوید: نه، ببر به یکی دیگر بده، می‌برد به آن یکی بدهد می‌بیند شهید شده، وقتی برمی­گردد می‌بیند همه آن­ها شهید شدند و هیچ کدام هم آب نخوردند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، آن­ها را از آن مقام خودخواهی و منیّت به مقام ایثار رساند و این بزرگ­ترین معجزه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است.

«وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» تو نمی‌توانستی، این ما بودیم که تو را بر این کار قادر ساختیم.

اتّفاقاً همین آیه دلالت بر عصمت است، اگر کسی معصوم نباشد - عصمت یعنی نگاه دارنده - و خدا او را نگاه ندارد، نمی‌تواند هدایت کند.

لذا پرودگار عالم پیامبران را در عصمت قرار داد که بتوانند مردم را هدایت کنند و إلّا نمی‌توانستند؛ چون به عقل و فکر ظاهری بشر نمی‌شود، هدایت کرد، پس کس دیگری است که این هدایت را انجام می­دهد.

3.      ایشان در وجه سوم می‌فرمایند: ممکن است این آیه به این معنا باشد که تو به هنگام هجرت، در میان راه مکّه و مدینه، بلد نبودی چه کنی، خدا تو را هدایت کرد و از فتنه دشمنان ایمن شدی، گفت: در غار برو و تو هم رفتی و از شرّ دشمنان ایمن ماندی.

البته به نظر می‌رسد، چون این سوره مکّی است، صیغه ماضی «وَجَدَكَ» را می­توان به «سَیَجِدُکَ» بیان کرد؛ یعنی تو را خواهد یافت. در زبان عربی هم رایج بوده که این­طور بیان شود. یعنی ما تو را گمراه یافتیم، خودمان تو را هدایت کردیم و از دست دشمنان در امان داشتیم.

4.      در چهارمین وجه این­گونه بیان می­شود: مراد از «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏» این است که حضرتش در میان قوم خود «مضلول» یعنی ناشناخته و گمشده بود و او را به حقّ نمی‌شناختند.

قرآن نیز اشاره کرده است که آن­ها کاری کردند که حتّی صدای خود خدا هم در آمد. به درب خانه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می‌آمدند و صدا می‌کردند: محمّد! خدا گفت: این چه نوع صحبت کردن است؟! احترام بگذارید. آن­ها بی ادب بودند و حقّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شناخته شده نبود. کما این ­که حقّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)  هنوز هم در بین مردم شناخته شده نیست و آن هنگام که امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) می‌آیند، حقّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شناخته می‌شود.

پس خداوند تو را شناساند و هدایت کرد. کما این ­که در عرب رایج است که مثلاً اسم شخصی را می‌برند و می­گویند: «فلانٌ ضالٌ فی قومهِ و بینَ اهله» یعنی فلانی در میان قوم خودش شناخته شده نیست. خداوند نیز می­فرماید: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏» تو بین مردم خودت شناخته شده نبودی، پس خدا کاری کرد که شناخته شوی.

از همه معانی زیباتر، همان بحث اوّل و دوّم است که بیان شد. این ­که تو خودت چیزی از نبوّت نمی‌دانستی، «ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ وَ الرِّسالَةِ فَهَداكَ إِلَيها» و مورد بهتر همان وجه دوّم است که تو نمی‌توانستی این­ها را از این گمراهی بیرون بیاوری و ما بودیم که به تو آموختیم. این بهترین وجه است. این مطالب را حتّی اهل جماعت هم قبول دارند که در عرب این­گونه بوده است.

این مطلب را دوباره تأکید می­کنیم که خود این «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏» تو در هدایت کردن این­ها گمراه بودی و ما بودیم که راه هدایت را به تو یاد دادیم، دلالت بر عصمت است و إلّا کار کردن با یک سری انسان­هایی که واقعاً هدایت کردنشان معجزه می‌خواهد، جدّاً سخت است و خود این مطلب نشان­دهنده این است که اگر کسی معصوم نباشد، نمی‌تواند این­ها را هدایت کند.

این مطالب مقدّمات بحث عصمت است و إن­شاءالله در آینده این بحث شیرین­تر می‌شود.



  [1]نساء /  111

[2]  روم / 30

[3]  نساء /  111

[4]  نساء / 112

[5] نساء /110

[6]  نور/ 37

[7] نساء / 113

[8] در این­جا يك نكته اخلاقي بگويیم، می‌گويند: آن كسي كه می‌خواهد به ديگران ضربه بزند، نمی‌داند اوّل به خود ضربه زده است. اگر بساط گناهي را براي ديگران پهن كند، اوّل از همه خود دچار آن ضرر می‌شود. همان كه می‌گويند: چاه نكن بهر كسي/ اوّل خودت بعداً كسي. اگر کسی را به قتل هم برساند، از مقدّمه قتل تا انجام عمل قتل، مشغول خریدن گناهاني براي خود است. از مقدّمه مجلس گناه تا بر پاشدن و اتمام آن، ضرر اوّل براي خود اوست و بعد ديگري.

شاید اين همان مطلبي است كه پروردگار عالم در این آیات به آن اشاره می­فرماید و در ابتدا این­گونه بیان می­کند: «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ»، بعد می­فرماید: «وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ» و نهایتاً در این آیه به این مطلب اشاره می­کند که «وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ».

[9] توحید/ 2

[10]  او برادر داماد آقاي منتظري بود و اعدام شد. خیلی­ از افراد می‌خواستند که او اعدام نشود امّا امام(اعلي اللّه مقامه الشّریف)‌ قاطعانه فرمودند: بايد اعدام شود. تازه آن­ها گروه­هایی هم به عنوان گروه­های جهادی درست كرده بودند كه مثلاً در خارج از كشور، چه كشورهاي اسلامی ‌و چه غير اسلامی مبارزاتي داشته باشند.

[11] روم / 2

[12] إقبال‏الأعمال، ص: 467   

[13] نساء / 69

[14] نساء / 70

[15] نساء / 59

[16]  نساء/ 60

[17] نساء/ 61

[18]  شوری/ 38

[19] نساء/ 145

[20] نساء/ 62

[21] نساء / 63

[22] نساء / 64

[23] نساء/ 65

[24] نساء/ 66

[25] نساء/ 67

[26] نساء/ 68

[27] نساء/ 69

[28] ضحی/ 7

[29] ضحی/ 6

[30] ضحی/ 8

[31] علق/ 1

[32] ضحی/ 5