سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت الله دکتر قرهی(حفظه الله) - جلسه پنجم
فصل پنجم اصول ظاهریّه و اصل حقیقی بیان شد امامت به عنوان اصل اوّل اصول دین است و خداشناسی¬ به-وجود نمی¬آید إلّا با شناخت امام. پروردگار عالم فرموده است: ائمّه، عامل هدایت مردم به امر ما و خواسته ما هستند، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» . بیان شد اصل در حقیقت آن چیزی است که شیئی غیر از خودش بر آن قرار بگیرد «ألاصلُ ما یُبنی عَلَیهِ شَیءٌ غَیرُه» . گرچه به صورت ظاهر، اصول دین بیان می¬کنیم امّا همیشه اصل یک شیء است و به معنای حقیقی می¬توان این¬گونه بیان کرد که ما چیزی به نام اصول نداریم، بلکه آنچه که به عنوان اصول بیان می¬شود، اصول ظاهریّه است و بازگشت اصول حقیقیّه همه مطالب به توحید یعنی شناخت پروردگار عالم است و این شناخت فقط از راه امام شناسی میسور می¬باشد. آنچه به عنوان اصل معاد بیان می¬شود، همان توحید است «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» . این ¬که بیان می¬شود یک اصل توحید و یک اصل معاد داریم، از باب مصداق برای تبیین به انسان¬هاست و إلّا معاد همان توحید است. وقتی ما عدالت را به عنوان یک اصل بیان می¬کنیم، در حقیقت قائل به وجود عدالت در توحید هستیم و از این باب، این دو اصل را جدا کردیم که اهل جماعت این را در پروردگار عالم به عنوان یک اصل ضروری نمی-دانند، در حالی ¬که ما قائلیم عدالت باید در وجود پروردگار عالم باشد و جدا نمودن عدالت از پروردگار عالم آن هم به عنوان یک اصل، در حقیقت تبیین نوع خلقت است که حضرت حقّ هر چیزی را براساس عدل خود جایگزین کرده است و إلّا خود عدل هم به عنوان صفت پروردگار عالم است و نمی¬شود به عنوان یک اصل قرار بگیرد. در باب اصل نبوّت که به تعبیری رسالت بیان می¬شود، باید گفت: امر پروردگار عالم «بِأَمْرِنا» در رسالت تبلور پیدا می¬کند، ولی «يَهْدُونَ» در امامت است، نه در رسالت. گرچه نوعی از امامت درون رسالت وجود دارد امّا اصل کار رسالت در حقیقت تبیین امر پروردگار عالم است و هدایت در امامت تبلور حقیقی پیدا کرده است، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». لذا این ¬که اصول دین را بر پنج قسم تقسیم¬بندی کردند، عنوان حقیقی در مقام ورود برای آن نیست و فقط در مقام تصویر به ذهن برای یافتن حقیقت اصل آن¬گونه بیان شده است. اصل حقیقی همان توحید یعنی شناخت وحدانیّت پروردگار عالم است؛ یعنی همه چیز از اوست و به او هم ختم می¬شود. لذا تمام عالم، ملائکه الله و وسایل خلقت برای شناخت پروردگار عالم است و اصل، اوست. اصل الاصول همان¬طور که بیان شد اصل حقیقی، توحید است. حال، این اصل را کنار گذاشته و به اصول دین و این که چرا ما باید از طریق امامت وارد شویم، می¬پردازیم. می¬گویند: اصول دین پنج اصل است (توحید، عدل، نبوّت، امامت و معاد) و اصل اوّل، توحید است، حال چطور ما می¬گوییم: اصل اوّل، امامت است؟ امامت همیشه در مقام چهارم تبیین می¬شد، چطور توحید و عدل و نبوّت کنار رفتند و امامت عنوان اصل اوّل را پیدا کرد؟ امامت به عنوان اصلی است که باید اصول دیگر - که در حقیقت همه آن¬ها هم یکی هستند - بر آن بنا ¬شود؛ یعنی مبنا امام است. حتّی شناخت این اصل حقیقی یعنی توحید هم میسور نیست إلّا به شناخت امام. لذا اوست که اصل است و همه چیز غیر از خودش بر او بنا می¬شود «ألاصلُ ما یُبنی عَلَیهِ شَیءٌ غَیرُه». جایگاه تبلور عدالت شما تبلور عدالت پروردگار عالم را در کجا می¬توانید ببینید؟ مگر خدا جسم است که کسی بخواهد عدالت او را متوجّه شود؟! تبلور عدالت پروردگار عالم در امام است و امام مجسّمه عدالت خداست و إلّا بشر، عدالت در خلقت را هم نمی¬تواند درک کند؛ چون به صورت ظاهر گاه تناقض¬هایی در خلقت وجود دارد که اگر انسان، حکیم نباشد، درک نمی¬کند که این¬ها تکامل است و تناقض نیست. به عنوان مثال، وقتی زیر میکروسکوپ، اسپرم را در حال لقاح نگاه می-کنیم، می¬بینیم که در حال تضاد و درگیری است امّا این صورت ظاهر قضیّه است، در حقیقت آن اسپرم در حال تکامل یافتن است. چون اسپرم به-خودی¬خود نمی¬تواند یک انسان کامل شود و باید با آن لقاح زنانه مخلوط شود و در این حال است که یک درگیری به وجود می¬آید که البته این درگیری نیست، بلکه تکامل است؛ یعنی تناقض نیست و در حقیقت رسیدن به تعالی است امّا تنها حکیم این را می¬فهمد. البته علم روز انسان را متوجّه این مطالب می¬کند که آن هم از ناحیه پروردگار عالم و برای این است که بشر رشد و نمو پیدا کند. همه خلقت به عنوان بستر معرفت شناسی است؛ یعنی حکیم به همه خلقت از منظر معرفت پروردگار عالم نگاه می¬کند - این هم نکته خوبی است و خیلی از مسائل را برای ما حل می¬کند - در امر عدالت پروردگار عالم هم همین طور است. شاید بعضی فقر و غنا را دور از عدالت بدانند و بگویند: چرا پروردگار عالم یکی را در فقر و یکی را در غنا قرار داده است؟ یا گاهی بعضی در نوع خلقت احساس تناقض می¬کنند. اگر بگوییم خلقت نشانه عدل پروردگار عالم است، این به¬خودی¬خود معلوم و مشهود نیست. تبلور عدالت پروردگار عالم در امام است و امام اصل است که اشیاء دیگر حتّی وحدانیّت پروردگار عالم بر او بنا می¬گردد. جایگاه تبلور رسالت رسولان تنها در حدّ بشارت¬دهنده و انذار¬دهنده برای بشر بودند و دین را برای بشر آوردند امّا خود دین امام است. اگر دین را مجموعه قوانین الهی که انبیاء می¬آورند، مدّنظر بگیریم، امام بدون آوردن آن¬ مجموعه قوانین هم خودش دین است. این¬ که امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: قرآن¬ها را که بر روی نی بالا بردند، بزنید؛ یعنی اگر قرآن می¬خواهید، من هستم. چون قرآن مجموعه قوانین الهی برای هدایت بشر است و این سخن امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) یعنی من خودم دین و مجموعه قوانین الهی هستم. لذا رسولان و انبیاء، مبشّر، مبلّغ و آورنده دین هستند امّا امام خود دین، خود عدالت و خود معاد است. جایگاه تبلور معاد معاد یعنی بازگشت به سوی پروردگار عالم و تا به کسی که باید به سوی او بازگردیم، شناخت نداشته باشیم، شناخت به این عود و بازگشت به وجود نمی¬آید. اگر کسی از طریق امام، خدا را شناخت، طبعاً معاد را هم شناخته است، پس معاد یعنی امام. برای همین هم هست که امام «قَسِيمُ النَّارِ وَ الْجَنَّةِ» می¬شود؛ یعنی معاد هم به دست امام است. مجسّمه فطرت الهی در توحید هم همین¬طور هست و هیچ¬کس به¬خودی¬خود نمی¬تواند خدا را بشناسد. شاید در این¬جا یک سؤال پیش بیاید و آن این که پس چرا قرآن فرموده است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» ؟ جواب این است که درست است فطرت انسان¬ها الهی است امّا این فطرت الهی را تنها امام می¬تواند به انسان نشان بدهد. امام مجسّمه فطرت الهی برای هدایت بشر به امر پروردگار عالم است و اگر امام نباشد خداشناسی تعطیل است؛ یعنی در آن صورت چیزی به عنوان خداشناسی در عالم وجود ندارد و خدا خواسته است که به واسطه امام شناخته شود. تبلور خلقت سؤال دیگری که مطرح می¬شود، این است که آیا خدا قادر نبود بدون امامت خود را بشناساند؟ وقتی کسی قادر متعال هست، حتماً می¬تواند امّا: 1. پروردگار عالم این¬گونه قرار داده است؛ چون او قائل به نظم است و این عالم هم عالم منظومه است. 2. ما چگونه می¬خواهیم خدا را که نه جسم است و نه روح - حالا عرض می¬کنم که آن روح که خداوند فرمودند یعنی چه - و به تعبیری هیچ چیزی نیست، بشناسیم؟! ابن¬سینا(اعلي اللّه مقامه الشّريف) تعبیر بسیار لطیفی را نقل می¬کنند، ایشان می-فرمایند: استاد ما می¬گفت خدا در ذهن ما هیچ است، چون هیچ کس نمی¬تواند او را دریابد، پس ما چگونه می¬خواهیم هیچ را عبادت کنیم إلّا به تبلور خلقتش؟ ما مخلوق یعنی مفعول و فعل فاعلیم و فعل فاعل هیچ¬گاه نمی¬تواند به فاعل دست بیابد و این قاعده است. پس اصل در شناخت پروردگار عالم، خود امام است. تبلور اسماء و صفات الهی همان¬طور که ذات پروردگار عالم را نمی¬توان شناخت و باید دور آن یک خط قرمز کشید، صفات او را هم نمی¬توان شناخت. چون بیان شد کسی می¬تواند صفات را بشناسد که هم¬ردیف خدا باشد. چه کسی ردیف خداست؟ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» او أحد است، ردیف ندارد و بدون کفو است، «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» از أحد به أحد ختم می¬شود. لذا او در همه چیز أحد است؛ یعنی در صفات و در اسماء هم أحد است. پس هر چه که غیر خداست، نازله است؛ یعنی هیچ چیز حقیقت اسماء و صفات او نیست و ما صفات حقیقی او را نمی¬توانیم بشناسیم. لذا هیچ کس نمی¬تواند پروردگار عالم را حتّی از طریق صفات بشناسد. پس ما چگونه خدا را بشناسیم؟ از طریق صفات نازله، که این صفات نازله در امام و معصوم(عليه الصّلوة و السّلام) است. همان¬طور که بیان شد حقیقت اصول، یک اصل است، ما اصول به معنای چند اصل نداریم و اصلاً معنا ندارد اصول داشته باشیم. بیان کردن اصول تنها به عنوان تبیینی برای ذهن ماست و إلّا هر اصلی از اصول را مدّنظر بگیرید، امام می¬شود، حتّی توحید¬شناسی هم در امام است - این سخن یک انقلاب را در فکر و روح انسان ایجاد می¬کند - ما می¬گوییم: اگر کسی می¬خواهد خدا را بشناسد، در امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) می¬شناسد و اوست که میزان است و حتّی خدا می¬شود. خدا نه به معنای او، که أحد است، بلکه به معنای اسماء و صفاتی که بشر به عنوان مخلوق که مفعول و فعل فاعل است، می¬تواند درک کند. لذا هر چه بشر از خدا می¬خواهد باید در امیرالمؤمنین(عليه الصّلوة و السّلام) و ائمّه هدی ببیند. أحد دست نایافتنی ما حتّی وحدانیّت پروردگار عالم و معنای أحد را هم نمی¬توانیم بفهمیم. معنای أحد برای بشر دست نایافتنی است؛ چون برای تعریف أحد هم باید مقیاسی در دست ما باشد که بتوانیم أحد را تعریف کنیم. ما فقط می¬دانیم که نمی¬دانیم أحد چیست و همین که نمی¬دانیم چیست، أحد است! چون پروردگار عالم أحد است، اسماء و صفات او هم أحد است. پس اگر به من و شما بگویند: این صفات أحد یعنی چه؟ می¬گوییم نمی¬دانیم. لذا خود عزّوجلّ فرمود: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» بگو كه او أحد است، نفرمود: «أَدرِك هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»؛ یعنی أحد فقط در مقام گفتن است، نه در مقام درک کردن. «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، این «هُوَ» چیست که أحد است؟ آن ثانویه است امّا حقیقت أحد، أحد است. ما معنای الله را نیز كه به عنوان اسم جلاله پروردگار عالم است و همه اسماء و صفات الهی در او هست، نمی¬دانیم. تمام اسماء درون یک «الف»، دو «لام» و یک «هاء» است. این حروف یعنی غفّاریت، جوادیّت، رحمانیّت، رحیمیّت، ستّاریت و ...؛ یعنی هر چه از اسماء و صفات هست، همه در الله است که ما معنای آن را نمی¬دانیم . لذا أحديّت از صفات حقيقي پروردگار عالم است و آنچه ما تصوّر مي-كنيم، نازله است. ما در قالب جسم قرار گرفتیم و محصور در این جسم هستیم، پس ناچاریم تبلور اسماء و صفات الهی را در وجود جسمانی ببینیم و آن وجود جسمانی، امام است که ما را به امر پروردگار عالم هدایت می-کند، «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». پس وجود امام لازمه هدايت است. من و شما واقعاً نمی¬توانیم پروردگار عالم را به اسماء و صفات بشناسیم و هیچ جای شکّی در این نیست. لذا حتّی این توحید هم که در اصول دین بیان می¬شود، توحید نازله است که اين توحید نازله هم باید بر اصلی بنا شود که آن اصل و مبنا، امام است. لذا امام اصل است؛ چون ما واقعاً أحد را به هیچ عنوان نمی¬توانیم بشناسیم. پاكانِ پاك كننده حال، این سؤال مطرح می¬شود که وقتی امام اصل شد، باید چه خصوصیّاتی داشته باشد؟ همه این قاعده را می¬فهمند که کسی که می¬خواهد انسان را با وحدانیّت آشنا کند و او را به پروردگار عالم برساند، باید خودش در همه زمینه¬ها عالی¬تر از دیگران باشد. طبیعی است وقتی شما می¬گویید: بايد در همه زمینه¬ها در درجه اعلی باشد، اين مطلب به ذهن انسان خطور می¬کند كه او بايد انساني طاهر و پاک باشد و غیر از این هم نیست - این را کد همیشگی ذهن¬تان برای امام قرار دهید - قرآن کریم و مجید الهی بیان فرموده است: «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» . «مَسَّ» با «مَسح» فرق می¬کند. «هاء» در «لا يَمَسُّهُ» ضمیر است؛ يعني فقط مطهّرون مي¬توانند به قرآن دست يابند. حال، مطهّرون کیستند؟ باز هم قرآن کریم بیان فرموده است: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» در حقيقت كسي به مجموعه قوانین الهی دست نمی¬یابد إلّا به این که طاهر باشد و کسی طاهر نیست جز اهل¬بیت(عليهم صلوات المصلّين). آن¬ها طاهرند و طاهرکننده، «يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». طاهرکننده یعنی کسی که اذهان ما را از افکاری که احتمال برداشت اشتباه در مسائل شناخت پروردگار عالم ایجاد می¬کند، پاک می¬کند. آن¬ها پاکانی هستند که پاک کننده¬اند؛ یعنی مثل آب هستند، نه گلاب. گلاب، پاک است امّا پاک کننده نیست، آب، پاک است و پاک کننده است. لذا خصوصیّت آن¬ها این است که هر نجاست ذهنی را از انسان پاک می¬کنند «يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». وحی روح قرآن کریم و مجید الهی عنوان دیگری را هم برای اهل¬بیت(عليهم صلوات المصلّين) قرار داده و آن «روح» است. پروردگار عالم می¬فرماید: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» - در آيه¬ای که در جلسات قبل بررسی شد نیز عبارت «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» وجود داشت - در آيه¬اي ديگر بیان می¬فرماید: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» همان¬گونه است که ما روح خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم - بعضی بیان کردند منظور از روح، جبرئیل است امّا جبرئیل نیست - «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ» و پیش از آن نه کتاب خدا را می-دانستی «وَ لاَ الْإيمانُ» و نه فهم می¬کردی که راه ایمان چیست. «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» و لیکن ما آن کتاب و شرع را نور گردانیدیم و هر کس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت می-کنیم و این ¬که تو خلق را به راه راست هدایت خواهی کرد، از طریق همین نور است، «وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». در آیه بعد می¬فرماید: «صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ» آن راه خدایی که هر چه در آسمان¬ها و زمین است، همه ملک اوست. در این¬جا نفرموده: «اللَّه الَّذي»، بلكه فرموده است: «صِراطِ اللَّهِ الَّذي» چون در انتهاي آيه قبل هم فرمود: «لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». در سوره حمد نيز مي¬گوییم: «إِهدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمِ». صراط خدا کدام است؟ «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» همان صراطي که هر چه در آسمان¬ها و زمین است، همه ملک اوست. «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ» رجوع تمام عالم به سوی پروردگار عالم است - این آیات، آیات بسیار عجیبی است - پروردگار عالم در این¬جا لفظ روح را به کار برده است. در بحث روح هم «أَوْحَيْنا» را آورد؛ یعنی بیان کرد: ما به سوی تو روحی را، آن هم از امر خودمان وحی کردیم. و بیان فرمود: تو از حقیقت کتاب و اسرار عالم آفرینش و معارف الهیّه، علم و اطّلاعی نداشتی، «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ». این ایمان به معنای آگاهی از اسرار حقیقت عالم است. هر کسی مؤمن شد؛ يعني به اسرار دست یافته است. در واقع مؤمن از حقیقت اسلام آگاه است، در حالي كه مسلم فقط تسلیم است. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» بگو: ایمان نیاوردید، «وَلکِن قُولُوا أَسلَمنا» بگویید: ما تسلیم شدیم و مسلمانیم. لذا ایمان یعنی حقیقت یا اسرار دین را متوجّه شدن - حال، جدّی آیا ما مؤمن هستیم که مدام اين لفظ را براي يكديگر استفاده می کنیم؟! - «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ» قبل از آن، از حقیقت کتاب، اسرار آفرینش و معارف الهی، علم و اطّلاعی نداشتی، «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» امّا ما این روح را نوری قرار دادیم - چون فرمود: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» - که به وسیله آن هر کدام از بندگان شایسته خود را که بخواهیم، هدایت می¬کنیم. نور هدايت «نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» باید این نکته را هم در حاشیه بیان کرد که یک عامل هدایت یافتن به سوی امام، خواستن خود شخص است. خدا باید هادي بفرستد، می¬فرستد امّا خود بشر هم باید بخواهد. مثلاً کلاس امام¬شناسی و مهدویت برگزار مي¬شود امّا بقیّه قضیّه این است که خود فرد بخواهد، در اين كلاس¬ها شركت كند و استفاده ببرد. اگر فردي در اين كلاس¬ها شركت نكرده باشد، بعد از اتمام این کلاس¬ها ديگر نمي-تواند بگويد: ما هنوز راجع به امام¬شناسی هيچ نمی¬دانیم؛ چون اگر مي-خواست بداند، در كلاس¬ها شركت مي¬كرد. لذا براي هدايت يافتن، خود بشر هم باید بخواهد و این¬جاست که قرآن کریم و مجید الهی می¬فرماید: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا». این «مَنْ نَشاءُ» به این معنا نیست که پروردگار عالم یک عدّه را می-خواهد هدايت كند و یک عدّه را نمی¬خواهد، بلکه به این معناست که وقتی خود آن¬ افراد بخواهند هدایت شوند، خدا هم به وسیله این نور، آن¬ها را هدایت می¬کند. پروردگار عالم، انبیاء و ائمّه خود را براي هدايت بشر فرستاده است امّا عامل اوّلیّه خود انسان است؛ یعنی ابتدا خود انسان باید به آن سمت برود، آن¬وقت پروردگار عالم به او مرحمت می¬کند. این نور، همان روح خداست که در قلب انسان وارد شده است. هدايت پروردگار عالم، در حقيقت همان هدايت به نور است «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ... وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً». پروردگار عالم در جايي ديگر ميفرمايند: «ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» خداوند هر كدام از بندگان خود را بخواهد هدايت ميكند. لذا همان¬طور كه عرض كردم انسان در مرحله نخست بايد در وجود خود بخواهد. صراط مستقیم همان¬طور كه بیان شد پروردگار عالم در آيات سوره شوري بيان فرمود: ما روح خودمان را فرستاديم در حالي كه قبل از آن، تو هيچ چيز از كتاب و حقايق نميدانستي وليكن او را به عنوان نور قرار داديم و نهايتاً فرمود: «وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». حال با توجّه به آيات سوره يس، مي-خواهيم «إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» را كه در این¬جا بيان شده بيشتر توضيح دهيم. پروردگار عالم در سوره یس می¬فرمایند: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ» اي فرزند آدم! آيا من با شما پيمان نبستم كه شيطان را عبادت نکنید و از او پيروي نكنيد، «إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ» چرا که او دشمن آشكار شماست. «وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» مرا عبادت كنيد و از من پيروي كنيد، این راه مستقیم است. «وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ» و افراد بسياري از انسان¬ها با عبادت كردن شيطان گمراه شدند، آيا شما تعقّل نميكنيد؟! لذا پروردگار عالم در باب شناخت حقيقت و حقايق الهي در سوره شوری «وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» می¬فرماید و در این آیات، عبادت خودش را «هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» بیان می¬کند. نور خدا حال، آن نوري كه انسان را به صراط مستقیم هدايت می¬كند، چيست «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»؟ مولي¬الموالي، اميرالمؤمنين، اسدالله الغالب، علي¬بن¬ابي¬طالب(صلوات اللّه و سلامه عليه) بيان فرمودند: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) کُنتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تعالي قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَام» من و علي نوري واحد در نزد پروردگار عالم بوديم، به فاصله چهارده هزار سال قبل از آن¬ كه آدم را بيافريند. خيلي عجيب است! به اتّفاق عرفا، منظور از آن چهارده هزار سال، سال اخروي است كه قرآن مي¬فرمايد: يك روز آن، حدّاقل پنجاه هزار سال دنيوي است. حالا حساب كنيد ببينيد این چهارده هزار سال، چند روز خواهد شد ؟! حال، این نوري كه چهارده هزار سال اخروي قبل از خلقت بود، كيست؟ خود خدا كه نيست، چون اگر بخواهيم نور را خدا قرار بدهيم؛ يعني برای خدا جسم قائل شدیم، در حالی که پروردگار عالم عاري از جسم است و اين اهانت و جسارت به اوست. آيه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هم يعني الله از نور آسمان¬ها و زمين استفاده كرد. لذا اين قضيه امامت كه در اين آيه با «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً» شروع مي¬شود و به «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» ميرسد؛ نشان مي¬دهد كه اصلاً همه انبیاء حتّي رسول¬الله(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) هم وقتي در قالب جسماني قرار بگيرند و بخواهند به عنوان هادی خلق باشند، بايد از این نور استفاده كنند. در این¬جا هم پروردگار عالم نفرمود: «اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» ، بلكه فرمود: «صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» يعني اين نور است كه عامل صراط ميشود. حسين¬بن¬علي¬بن¬مسعودي كه از علماء اهل جماعت است، در «مروج الذهب»، يك روايت نغز، عالي و پرمحتوا ميآورد كه در آن¬جا ميگويد: اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: صراط، ما آل¬الله هستيم. جالب است که احمدبن¬حنبل نیز که يكي دیگر از بزرگان اهل جماعت است، در كتاب «الرياض النذره»، روایتی را از وجود نازنين حضرت سلمان محمّدي(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بيان مي¬كند و در نهايت این روايت، حاشيه ميزند و ميگويد: «واللّه هم صراط اللّه و هم نور اللّه لخلقه»، به خدا قسم اين¬ها صراط خدا و نور خدا برای خلقش هستند. قرآن هم ميفرمايد: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» اگر كسي ميخواهد به هدايت دست پيدا كند، باید بداند این هدایت به دست امام است. اراده امام لذا حضرت فرمودند: «کُنتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تعالي»، پروردگار عالم هم در اين¬جا بيان فرمودند: همين نور عامل هدايت و صراط می¬شود، «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». در نهايت بيان ميفرمايند: «صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ». همه آنچه كه در آسمان¬ها و زمين است، متعلّق به اين صراط خداست، نه متعلّق به خود خدا؛ يعني خداي متعال همه آسمان¬ها و زمين را به وسيله آن¬ها ميچرخاند، چون پروردگار عالم جسم نيست كه بخواهد با دست خود بچرخاند . لذا در بحث خلقت بنا نيست خود پروردگار عالم آسمان¬ها و زمين را بچرخاند، بلكه اراده امام است كه همه مطالب را به عنوان نور خدا انجام مي¬دهد، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». صراط خدا در اين¬جا هم بيان ميفرمايد: «صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» صراط خداست كه آسمان¬ها و زمين براي اوست و إلّا خدا اصلاً نيازي به آسمان¬ها و زمين ندارد، «اللَّهُ الصَّمَدُ». وقتي مي¬گوييم: خدا صمد است؛ يعني بي¬نياز مطلق است، آن¬وقت آیا اين بي¬نياز مطلق به جبرائيل، ميكائيل و دیگر ملائكه نياز دارد؟! مثلاً اگر اين¬ها نبودند، نعوذبالله و نستجيربالله كُمِيت پروردگار عالم لنگ ميشد؟! همه چيز براي انسان است، نه براي خدا. جبرائيل، ميكائيل و حتّي آسمان¬ها و زمين براي خدا نيستند. «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»، «لَهُ» چيست؟ «لَهُ» با «اللّه» متفاوت است. ضمیر «هاء» در «لَهُ» به صراط برمی¬گردد، نه به «اللّه»، يعني همه چيز براي صراط است، چون گفتيم: اگر خدا بخواهد چيزي داشته باشد، بايد رديف داشته باشد که چون با أحد شروع مي¬شود «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و به أحد هم ختم ميشود «كُفُواً أَحَدٌ»، پس در همه چيز أحد است؛ يعني هم در صفات أحد است و هم در اسماء. «وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» پس اگر پروردگار عالم بخواهد به وسیله چیزی شناخته شود، آن صراط مستقيم است كه فرمودند: « وَ نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيم» ، ما صراط مستقيم خداييم. لذا همان¬طور که بیان شد، حسين¬بن¬علي¬بن¬مسعودي در مروج الذهب نقل كرده است که مولي الموالي، اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) در ذيل اين آيه شريفه بيان فرمودند: «نحن صراط اللّه» ما صراط خداييم. ما قائل به اين هستيم كه وقتی بيان مي¬كنيم: «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم»، يعني «اِهدِنَا الصِّراط مَولانا اَميرالمُؤمِنين وَ اَولادَهُ المَعصُومِين»، در نهايت يعني «اهدنا الصراط الامام». لذا اگر امام نبود «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، امر پروردگار عالم هم معلوم نبود. البته پروردگار عالم نفرمود: به ما هدايت مي¬كنند، بلكه فرمود: «بِأَمْرِنا»، که امرنا چيز ديگري است. عبادت حقیقی هيچ¬ كس در عالم، خدا را آن چنان که باید عبادت نكرده و نمي¬كند - اين جمله سنگيني است - كدام مخلوق است كه حقيقت خالق را بشناسد و بتواند به حقيقت، او را عبادت كند؟! حتّي نبي و ولیّ هم نمي¬تواند. هيچ معبودي نیست كه به حقيقت عبادت¬كننده پروردگار عالم باشد. هركس بخواهد به حقيقت خدا را عبادت کند، بايد سطح خود را مقداري نزديك سطح خدا كند تا تقريباً بفهمد او چيست و بعد او را عبادت كند كه هيچ كس نمي¬تواند، پس خدا عبادت نمي¬شود. لذا هيچ كسي هم فرداي قيامت نمي¬تواند به تعبير عاميانه سر خدا منّت بگذارد كه من تو را عبادت كردم. حتّی فرداي قيامت هر¬گونه که با انبياء، معصومين(علیهم صلوات المصلّین)، اولياء و خصّيصين رفتار شود، از روي فضل خداست. چرا «عامِلنا بِفَضلِكَ» می¬گوییم؟ چون عدل پروردگار عالم، اطاعت از امام است و هيچ كس به حقيقت از امام اطاعت نكرده است، چه برسد که بخواهد خدا را عبادت حقيقي كند. همان¬طور که بيان كرديم تجسّم عدل الهي، امام است و اگر عدالت خدا به ميان بيايد، مولي¬الموالي(صلوات اللّه و سلامه عليه) ميزان مي¬شود - خود اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه) هم بيان فرمودند: «أنا الميزان» . پيامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) هم خطاب به ایشان فرمودند: «أنت الميزان»، تو ترازو هستی. شافعي هم بيان مي¬كند: اميرالمؤمنين(صلوات اللّه و سلامه عليه)، «قَسِيمُ النَّارِ وَ الْجَنَّةِ» است - آن¬وقت چه كسي ميتواند ادّعا كند كه من خدا را عبادت كردم؟! البته باید اين را هم بدانيم كه مولي¬الموالي(عليه الصّلوة و السّلام) هم هيچ¬گاه خدا را به حقيقت عبادت نكرده است و خود ایشان هم به این مطلب اقرار كرده-اند. لذا اين كه این حضرات، صراط و ميزان هستند، از باب عبادات نيست و بالجد هیچ کس در عالم خدا را عبادت نكرده است. آیا مولي¬الموالي(عليه الصّلوة و السّلام) كه چهارده هزار سال اخروي قبل از خلقت آدم به صورت نور بوده است، مي¬تواند بگويد: خدا را عبادت كرده است؟! خیر، او هم مخلوق است و نتوانسته عبادت حقیقی کند. لذا عبادت پروردگار عالم به حقيقت العباده در عالم وجود ندارد. يعني هيچ كسي به حقيقه العباده، عبد نيست. اگر باشد، العبد است، امّا عبد نيست. عبد با العبد فرق مي¬كند. لذا نور حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در عالم هست و شناخت ایشان(امام) عامل رسیدن به صراط مستقيم مي¬شود، «وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ». طهارت نور حال این نور كه انسان را هدايت مي¬كند، بايد از هر ظلمت طاهر باشد. اگر اطراف آن، تاريكي بود، نور نیست، بلکه سايه نور است، نه حقيقت نور. در اطراف نور نبايد هيچ چیز، مانع از نور دادن شود إلّا به اين¬ كه كسي چشم خود را ببندد. مثل اين¬ كه شما در روز چشم خود را ببنديد، پارچه¬ای هم روي آن ببنديد و بعد بيرون بياييد و بگوييد: من امروز خورشيد را نمي¬بينم، اصلاً امروز خورشيد نيامده، روز نيست، روشنايي نيست. مي¬گويند: عزيزم! اين پارچه¬ها را باز كن، چشمت را هم باز كن، حالا مي¬بيني كه نور هست. نور خودش نور است و جز اين هم تعبير ديگري نمي¬شود بيان كرد. آن-وقت این نور بايد طاهر باشد و معناي عصمت از اين¬جا شروع مي¬شود. همه اين مقدّمات براي اين بود كه به فضل الهي راجع به عصمت صحبت كنيم كه بعداً معلوم شود این¬ که امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بايد دارای عصمت كامله باشند، يعني چه؟ عصمت جزئيّه چیست؟ اقسام عصمت چيست؟ و ... . آن موقع مي¬فهميم كه قوام همه عالم به اوست و يك نمونه از اين¬ كه به عنوان صراط الله بيان می¬شود «صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»، اين است: «بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الاَرضُ وَ السَّماءُ».
اگر باسوادترین آدم باشی نیاز به استاد داری! آخر همه علما و اساتید ریزه خوار خوان امام زمان(ارواحنا فداه)هستن اینا رو استادمون یادمون داده!